87/11/16
12:29 ص
با اینکه امروز پنج شنبه نیست ،بازم اومدم پیشت ،دست خودم
که نیست یه چیزی من رو می کشه اینجا.یه چیزی مثل سیب،یه چیزی مثل بارون،یه چیزی مثل چشم هات.
یادش بخیر شبای بارونی!
وقتی از مدرسه بر میگشتیم و شب نامه پخش میکردیم،همه چیز بین دستاهامون تقسیم میشد و هرچی بود در سایه های کشیده مون خلاصه میشد.هی ...شعارهات همیشه آبی بود.
آزادی رو که روی دیوار مینوشتی،جون میگرفت وپر میزد توی آسمون،اوج میگرفت تا دل خدا.
جنگ که شروع شد شناسنامه ات رو یه آفتاب بزرگتر کردی تا بری.من موندم سر کلاس پای تعریف شعر و تو رفتی پای تعریف عشق.من شیشه و تو پرستو.
هر وقت از اون سمت بر میگشتی چیز تازه ای روی شونه های خاکی ات روییده بود و با این همه من موندم.دفعه ی آخر با همون لهجه ی بارونیت صدام زدی و گفتی:"بیا بریم اونجا پرچین عشق کوتاه ست.دست آدم راحت به خدا میرسه."من هم کتابم رو بالا بردم و گفتم فردا امتحان دارم.خندیدی،اما نه مثل همیشه.پیشانی بندت رو قرص گره زدی و رفتی توی غروب.
بعدها وقتی دیدم سر کوچه رو حجله زدن تازه فهمیدم که تو هم امتحان داشتی و نگفتی.امتحان پرواز.
به یاد ستاره های بی پلاک صلوات.
87/5/28
9:49 ع
این عبارت روی سنگ قبر یک کشیش در کلیسایی
نوشته شده است:جوان و آزاد بودم،تصوراتم هیچ
محدودیتی نداشتند و در خیال خودم میخواستم دنیا را
تغییر بدهم.پیرتر و عاقل تر که شدم فهمیدم که دنیا تغییر
نمیکند،بنابر این توقعم را کم و به عوض کردن کشورم
قناعت کردم.ولی کشورم هم نمیخواست عوض شود.
به میان سالی که رسیدم آخرین تواناییهایم را به کار
گرفتم که فقط خانواده ام را عوض کنم،ولی پناه بر خدا
آنها هم نمیخواستند عوض شوند. و اینک در بستر مرگ
آرمیده ام و ناگهان دریافتم که :اگر فقط خود را عوض
میکردم خانواده ام هم عوض میشد و با پشت گرمی آنها
میتوانستم کشورم را هم عوض کنم و چه کسی میداند
شاید میتوانستم دنیا را هم عوض کنم.
اگر در روح فروغ باشد، در شخص زیبایی خواهد بود.
اگر در شخص زیبایی باشد ،در خانه هماهنگی خواهد بود.
اگر در خانه هماهنگی باشد ،در ملت نظم خواهد بود.
و اگر در ملت نظم باشد، در جهان صلح خواهد بود.