سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
1 2 3 >

89/11/30
12:5 ع

 

 



مردم چه میگویند


می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟…گفت: مردم چه می گویند؟!…


می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟…مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!…


...به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟…گفت: مردم چه می گویند؟!


با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟…گفت: مردم چه می گویند؟!…


می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟…گفتند: مردم چه می گویند؟!…


می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟…گفت: مردم چه می گویند؟!…


اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!…گفتم: چرا؟… گفت:مردم چه می گویند؟!…


می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟… گفت: مردم چه می گویند؟!…


بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟…گفت: مردم چه می گویند؟!…


بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند…


می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟…گفت: مردم چه می گویند؟!..


مُردم.


برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!…



از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت:
مردم چه می گویند؟!…


 خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند.
حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست
: مردم چه می گویند؟!…


مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند


  

89/11/17
4:27 ع

سلام فاحشه

  تعجب کردی!؟... میدانم در کسوت مردان آبرومند، اندیشیدن به تو رسم ، و گفتن از تو ننگ است ! اما میخواهم برایت بنویسم

شنیده ام، تن می فروشی، برای لقمه نان ! چه گناه کبیره ای…! میدانم که میدانی همه ترا پلید می دانند، من هم مانند همه ام


...
راستی روسپی! از خودت پرسیدی????

چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند !!ا
 

 
اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است !

مگر هردو از یک تن نیست؟ مگر هر دو جسم فروشی نیست؟
 


تن در برابر نان ننگ است

 


بفروش ! تنت را حراج کن…


من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان

شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین

 

گل تقدیم شما

 

شنیده ام روزه میگیری،

غسل میکنی،

نماز میخوانی،

چهارشنبه ها نذر حرم امامزاده صالح داری،

رمضان بعد از افطار کار می کنی،

محرم تعطیلی


من از آن میترسم که روزی


با ظاهری عالمانه، جمعه بازار دین خدا را براه کنم،


زهد را بساط کنم، غسل هم نکنم، چهارشنبه هم به



حرم امامزاده صالح نروم،


پیش از افطار و پس از افطار مشغول باشم،


محرم هم تعطیل نکنم!


فاحشه!!!… دعایم کن


  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
Brave Heart[0]
 

این یه وبلاگ گروهیه که متعلق بچه های کامپیوتر واحد تهران میباشد.


لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
لینک‌های روزانه
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
موسیقی


ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ