سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

89/4/22
11:47 ع

 

    گویند "روستازاده" ای که گویا در شرقی ترین نقطه ی خراسان دیده به جهان گشوده و در غربی ترین نقطه بریتانیا چشم از جهان فرو بسته و چهره در نقاب خاک کشیده است و در جایی همین نزدیکی ها که نه شرق است و نه غرب بر تابوتش خاک پاشیده اند و بر رویش سنگی نهاده اند، درباره عشق و دوست داشتن افاضاتی داشته است که جمع کثیری را خوش آمده و مسرور گردانده است.

روستازاده ای که صفت "روشنفکر" از پیرامون نامش خارج نمی شود و پیشوند اسمش را نیز "دکتر" قرار داده اند.  او کسی است که البته بسی کتاب نوشته و مناجات و نیایش تحریر کرده و سخنرانی های حماسی اش طیف گسترده ای را مجذوب نموده و آنقدر تاثیر گذار بوده که بسیاری راهش را به عنوان "صراط مستقیم" دانسته اند.

اما هر چه تلاش او را در راه پاک نمودن زشتی ها و پلیدی ها تمجید کنیم، نمی توانیم که ادیبش بخوانیم و او را در زمره فضلا و قدمای این مسیر نام بریم. ترشحات ذهنی او در این زمینه بسیار نقد پذیر است و فراوان قابل اعتراض که بدون اغماض سزاوار "تازیانه مخالفت" است.

نویسنده ای که "سحر بلاغتش" و "شهد فصاحتش" جهانی را به تحسین وا داشته بود، گاهی نیز افکاری از قفس  مغزش بیرون می جستند و بر "شاخ زبان" می نشستند که نه تنها سزاوار تکریم نبود که لایق تحریم بود.

 او  جملات قصاری دارد که گویا کپی برداری ناشیانه ایست از نویسنده ای که می توانست مطلوب و محبوبش باشد، چون در ایدئولوژی که بسیار به او می ماند :گابریل گارسیا مارکز .

  مارکز و روستازاده بسیار به هم شبیهند. هر دو حماسه سرا بوده اند و انقلابی. مطلوب هر دو اشخاصی هستند که "رویای مبارزه" در سر داشته اند و نه "سودای مصالحه". یکی شیدای خویش را "سارتر" می داند و دیگری "چه گوارا" و این گونه است که برای هم پیام تعزیت و تسلیت می فرستند و تمجید و تسلیم نیز نثار یکدیگر می نمایند.

 اما آنجه روستا زاده را قابل نقد می نماید نه نزدیکی اش به مارکز است و  نه انقلابی گری او  که در این باب او بی تقصیر است،چون زمانه زندگانی اش هنگامه حماسه سرایی بوده و گریزی از "شعار گرایی" نبوده است.

 او نوشته هایی دارد که گویا باعث مباهات عده ایست و چنان آنها را به وجد آورده که گویی وحی منزلی از "سماوات" فرود امده است.

 

او معتقد است که "دوست داشتن از عشق برتر است" و عشق را غریزه ای احساسی دانسته است و دوست داشتن را علاقه ای عقلانی و اینگونه رای به تحقیر عشق داده است و فتوای رجحان دوست داشتن را صادر نموده است.

 

عشق را تکفیر نموده است و دوست داشتن را تقدیس.

عشق را بر "فرش رذالت" نشانده و دوست داشتن را بر "عرش سیادت

دوست داشتن را اوج کرامت دانسته و عشق را حضیض کراهت.

هر چه لعن و نفرین و طعنه و کنایه را نثار عشق نموده و هر چه  ثنا و ستایش را برای دوست داشتن بکار برده.

عشق را منفور و مطرود خوانده است و دوست داشتن را معبود و مسعود

عشق را هوسی نامیده که زودگذر است و دوست داشتن را "تمنای وصالی" خوانده است که ماندگار.

عشق را لایق نکوهش می داند و دوست داشتن را سزاوار نیایش

 

گفتار و رفتار روستازاده در اثبات دوست داشتن با ابزار "تلعین" عشق به شعار می ماند تا شعور، چون هم او بود که با دیدن دختری که گویا اشکی در چشم داشت و بغضی در گلو، چنان شیفته و شیدایش شد که فراموش کرد که دخترک بی حجاب است و در قاموس مذهبیونی چون روستازاده بی حجابی جرم و گناه بزرگی است و این فقط می تواند به عشق تعبیر شود و نه دوست داشتن، همان عشق "سرکشی" که عقل جایی برای رخنه در آن ندارد و این طنز وارون روزگار است که عشقی که روستا زاده آن را سرزنش کرده است، خویش نیز در آن دچار می شود.

 

و اما چرا عشق برتر از دوست داشتن است؟!

دوست داشتن، احساسی محتاطانه است و عشق علاقه ایست جسورانه و کیست که "جسارت عشق" را با احتیاط دوست داشتن تعویض کند؟!

ارزش عشق به عقلانی نبودنش است و زیبایی اش به "پریشانی" و متلاطم و بی نظم و قاعده بودنش و طراوتش در آن است که "شکاف عقل" آن را جدا نمی کند.

عشق سراسر "چالش" است و دوست داشتن سرتا پا سازش و مبرهن است که چالش پر از هیجان است و سازش مملوء از سکون.

دوست داشتن نوعی انفعال است و عشق گونه ای "انتحار"  و انتحار نمادی از خلوص است و انفعال سمبلی از رکود.

در عشق "حد یقف" وجود ندارد و هر چه افراط به ان بیشتر راه پیدا کند بر جذابیتش می افزاید و از رخوتش می کاهد اما در دوست داشتن اغراق معنا ندارد و علاقه ای که "مبالغه" نداشته باشد به طنز می ماند.

عشق قهر دارد،  "ناز کشیدن " دارد، فراز و فرود و صعود و سقوط دارد، غم فراق و شوق وصال دارد اما دوست داشتن به خاطر ماهیت محافظه کارانه اش سراسر یکنواختی است و تماما روزمره گی.

 اما جدال عشق و دوست داشتن آفرینش روستازاده نیست که این قصه سر دراز دارد. عشق و دوست داشتن "تقابلی" دارند که شاید هرگز روی تعامل نبیند و تنازعی که فرسنگ ها با "تواضع" فاصله دارد.

اما تاریخ ثابت کرده دوست داشتنی که در آن عقل به کار آید و دل از کار افتد، در برابر عشقی که سراسر احساس و عاطفه است، رنگ خواهد باخت.

  

حاشیه نوشت 1 : روستا زاده صفتی است که خود نویسنده در وصف خویش بکار برده و به آن بالیده، این واژه ابداع من نیست و من بی تقصیرم .

حاشیه نوشت 2 : شباهت این مطلب با آخرین مطلب وبلاگ کاملا تصادفیست و باز هم من بی تقصیرم.

حاشیه نوشت 3 :تیتر مطلب نام کتاب مورد علاقه ام است که نویسنده اش، نام کتاب را از رمان زیبای 1984 نوشته جورج اورول عاریت گرفته است.


  

89/4/15
4:28 ع

    شاید صحبت از فوتبال در هنگامه ای که مدرنیسم و دیجیتال در آن حرف نخست و انتها را می زند "آب در هاون کوبیدن باشد" و انقدر طنزآلود و تمسخر آکند باشد که "مرغ پخته" را نیز در داخل دیگ به خنده وا دارد. شاید گفته آن روحانی مرحوم که صفت ساده اندیش را یدک می کشید، درباره فوتبال بسیار مصداق داشته باشد که می گفت:به هر کدوم از این 22 تا بازیکن یه توپ بدید که اینجوری واسه دنبال یه توپ دویدن خسته نشن!!

 

در زمانه امروز گویی فوتبال و دنبال توپ بودن رفتاری است سراسر ضد روشنفکری و به دور از " آداب" جامعه مدرن! 

چه بسیار کسانی که تماشای فوتبال را تمسخر می کنند و دیگران را "مطعون" می نمایند که «آخه چی به ما میرسه،پولش رو یکی دیگه می گیره و ما حرص بخوریم» و اینگونه فوتبال را به کنایه می گیرند و تماشایش را حماقت و تلف نمودن زمان می دانند.

چه بسیار آنانی که شب خیره به تلویزیون می نگرند و خواب زیبا را به عشق فوتبال از چشمان زیباتر خویش محروم می نمایند و لذت مضاعفی می برند از تماشای دریبل های مسی و با گلهای رونی و روبن به هوا بلند می شوند و برای گل آفساید اعلام شده تیم محبوبشان بدترین الفاظ را نثار داور و کمک داور می نمایند ، اما به هنگام صبح که بیدار می شوند انکار می کنند شب گذشته را و حتی دیگرانی  که به تماشای فوتبال نشسته اند را مشتی بیکار و علاف می دانند و فراموش می کنند که خویش نیز در میان آن گروه علاف تعریف می شوند.

اینان در اماکن عمومی و به زعم خویش "باکلاس"، دیدن فوتبال را به سخره می گیرند و به دیگرانی که فوتبال می بینند، نیشخند و پوزخند تحویل می دهند، اما فقط کافیست که پایشان به منزل برسد‍، انگاه است که دیگر اعضای خانواده همه محکومند به دیدن شبکه سه و حتی دیدن "تام و جری" را نیز از برادر و خواهر کوچکتر خویش محروم می کنند.

و این تناقض جامعه ماست.

 

دیدن فوتبال و زل زدن به مستطیل سبز امروز به دور از رفتار روشنفکرانه تعریف می شود و بحث کردن درباره آن جزو بحث های اراذل گونه و تحقیرآمیز و چیپ دانسته می شود.

 

و چه بسیار متوهمانی که در جامعه امروز ایران هم به وفور یافت می شوند، فوتبال را انکار می کنند، چون فوتبال را ساخته و پرداخته استعمار و استکبار می دانند که می خواهد به وسیله آن ما "جهان سومی ها" را از پیشرفت و تعالی منع کند و با فوتبال تهاجم فرهنگی خود را به ما شبیخون زند و پروژه ناتوی غرب گرایانه خویش را بسط دهد!

توهماتی که فقط از عهده ی ذهن بیمار انسان های جهان سوم بر می آید و بس.

فقط پدیده ای چون فوتبال است که می تواند این گونه روشنفکران مدرن و متحجران به غایت واپسگرا را به وحدت رساند و آنها را در موضعی تا این حد مشترک برساند.

اما برای من سخن بی نظیر و فراموش نشدنی دبیر کل سابق سازمان ملل (کوفی عنان) است که خودنمایی می کند: «فوتبال تنها فرهنگی است که نیازی به ترجمه ندارد»

 

اما کمی درباره جام جهانی 2010

    شاید تلخ ترین و زجرآورترین تورنمنت فوتبالی که تا به حال دیده ام این جام جهانی باشد که بدون تردید میزبانی کشوری چون افریقای جنوبی که هنوز میلیون ها فرسنگ با تمدن مدرن اروپایی-امریکایی فاصله دارد نیز در آن بی تاثیر نبود.

همچون همیشه تیم محبوبم ایتالیا بود. ایتالیایی که برایم یادآور قشنگترین و فراموش ناشدنی ترین خاطرات فوتبالیست.

هنوز نمی دانم که چرا مفتون و شیفته ایتالیا شدم ولی می دانم چهره جذاب بازیکنانی چون باجو و مالدینی و لباس خوش رنگ لاجوردی شان که حتی از آبی آسمان و دریا نیز زیباتر است،در این علاقه بی تاثیر نبوده.

شاید آن زمانی که عاشق ایتالیا شدم میخواستم طرفدار ایتالیا بودن را از "انحصار جنس مونث" خارج کنم.

 

ایتالیا برای من نوستالژی دوران کودکی بود، رویای دوران نوجوانی و عشق زمانه  کنونی.

ایتالیا برای من یادآور فیلم زیبای سینمای کلاسیک- اشکها و لبخندها- است. ایتالیای نازنین برای من همچون این فیلم بی نظیر، هم شادی اندوخته و هم اندوه که البته آه و فغان و  حسرتش بر شادی و نشاطش می چربد.

و امسال و این دوره نیز این اندوه و حسرت بود که با حذف ایتالیای عزیز سهم من بود از کشور سیاه و این افریقای سراسر مشکی گویا فقط برای "ما ایتالیایی ها" معنای سیاهی خویش را نشان داد.

 

اما بدشگونی های این قاره  "زشت سیما" تمامی ندارد. بعد از حذف تیم رویایی ام ایتالیا ، تیمهای دیگری که دل به آنها بسته بودم نیز به سادگی نابود شدند.

بعد از ایتالیا قاعدتا تیم محبوبم بریتانیا بود که بخاطر مربی ایتالیایی اش دوستش داشتم که آن هم تلخ تر از تیم محبوبم با قاره مشکی وداع کرد و ایالات متحده که بخاطر مسایل غیر فوتبالی دوستش داشتم نیز بسادگی رفت.

شاید اکنون فقط قهرمانی تیمی چون هلند با آن لاله های نارنجی اش(که بی اختیار مرا یاد اوکراین و یولیا تیموشنکوی نازنین می اندازد) بتواند برایم غم حذف تلخ و دردناک ایتالیایم را اندکی تسکین بخشد.

 

اما دیگر جذابیت جام برایم به تابوتی می ماند که سالهاست از تشییعش گذشته است. شاید با حذف ایتالیای محبوبم، من هم مانند آن روشنفکرانی شدم که فوتبال دیدن را تمسخر می کنند و شاید نیز به آن متحجرانی می مانم که فوتبال را زاییده توطئه و دستهای پشت پرده استکبار می دانند.

اما می دانم که با تورنمنتی دیگر و با جام جهانی دوباره ای باز هم با عشق به ایتالیا زندگی فوتبالی را از سر می گیرم.


  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
Brave Heart[0]
 

این یه وبلاگ گروهیه که متعلق بچه های کامپیوتر واحد تهران میباشد.


لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
لینک‌های روزانه
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
موسیقی


ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ