88/1/31
11:56 ع
تو اوج غم و غصه هام .. نمی دونم چرا یه دفعه دلم هوای یه آرامش قدیمی رو کرد ...
تو اون لحظه حس کردم که الان فقط فقط به تو احتیاج دارم ...
قبل از اینکه بخوابم تو رو آرزو کردم ..
با چشمای خیس خوابم برد ..
دلم آروم گرفت وقتی ..
وقتی آرزوم خیلی زود برآورده شد ..
وقتی خوابت رو دیدم ...
وقتی آغوش گرم و شونه های مهربونت برام بهترین آرام بخش بود ..
و بهتر از همه وقتی بود که این رویای شیرین تموم نشدنی با وجود خود تو تعبیر شد ..
وقتی که با صدای زنگ تلفن تو از خواب بیدار شدم ...
اینا قصه نبود! شعار نبود! یه سری حرف های قشنگ و تکراری هم نبود! اینا معنی واقعی دوستی بود که هیچ وقت هیچ وقت ترس نبودنش رو نداشتم و هر وقت اراده کردم پیشم بوده ...
بعضی وقتا هیچی به اندازه یه دوست قدیمی فابریک نمی چسبه!
موافقی؟!
Hello .. 4 ever .. 4 U .. my lovely BFF …
ادامه اش هم فقط واسه یه دوست خوب که صداقت و رفاقتش همیشه مثل کف دسته ...
88/1/25
9:13 ع
نفهمیدم چی شد!
فکر کنم بچه ها درخواست کرده بودن یه کم وقتشو بیشتر کنن!
ها؟!
کی؟!
کجا؟!
پس چندتا؟!
آره دیگه!
زمستون رو می گم!
یه لحظه فکر کردم به یه چشم به هم زدن سال 88 هم تموم شده! ولی نفهمیدم این وسط تابستون و پائیز چطوری پیچوندن و نیومدن!! یعنی اینقدر سریع بهار و تابستون و پائیز اومدن و رفتن که الان دوباره زمستون اومده؟!!!
یعنی تا این حد؟!
نه بابا .. فکر نکنم!
گفتیم یه چشم به هم زدن ولی نه دیگه تا این حد!
ولی احتمالا مشکل از خودشم بوده که اینطوری شده ...
ظاهرا تازه یادش افتاده ابراز وجود کنه ...
بدجوری تاخیر فاز داشته امسال!
خیلی جالب بود ...
به شدت لذت بردم از این هوا ...
حرف نداشت ...
هر چی غیرعادی تر، هیجان انگیزتر ...
اصلا رسما سوپروایزرمون کرد!
صبح که از خونه اومدم بیرون بهش گفتم: هوا خودتی؟! بی خیال! چرا اینقدر عوض شدی؟!!!
امروز چشم از پنجره بر نمی داشتیم ...
بهار در زمستان شنیده بودی، حالا زمستان در بهار رو هم می شنوی!
بله .. خواب زمستونی هم جواب میده!
ها؟!
همینطوری!
دوست داشتم! دلم خواست!