سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
< 1 2 3 4 >

88/6/19
2:13 ع

به روایت افسانه ها روزی شیطان همه

 جا جار زد که قصد دارد از کار خود

 دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب

 به فروش بگذارد.

 

 

 او ابزارهای خود را به شکل

 چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل

 شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم،

 آز، حسادت، قدرتطلبی و دیگر شرارتها بود.

 

 ولی در میان آنها یکی که

 بسیار کهنه و مستعمل به نظر میرسید، بهای گرانی داشت

 و شیطان حاضر نبود آن را ارزان

 بفروشد.

 

 

 کسی از او پرسید: این وسیله

 چیست؟

 

 

 شیطان پاسخ داد: این

 نومیدی و افسردگی است

 

 آن مرد با حیرت گفت: چرا این

 قدر گران است؟

 

 

 شیطان با همان لبخند

 مرموزش پاسخ داد: چون این مؤثرترین

 وسیلة من است. هرگاه سایر ابزارم

 بی اثر میشوند، فقط با

 این وسیله میتوانم در قلب

 انسانها رخنه کنم و کاری را به

 انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس

 نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم،

 میتوانم با او هر آنچه

 میخواهم بکنم..

 

 من این وسیله را در

 مورد تمامی انسانها به کار

 بردهام. به همین دلیل این قدر کهنه

 است


  

88/6/16
7:34 ع

"عهد شکنی مرام روزگار ماست . مرام بی مرامی است. تو عهد می شکنی . من عهد می شکنم . ما عهد می شکنیم . اول شخص دوم شخص . سوم شخص . از اینکه عهد می شکنیم به خود می بالیم . زندگی سرتا سر خشونت است . "

 

"فعلا چندماهی کار دارد تا ترجمه اش تمام شود و بعد هم دو میلیونی که وام گرفته ای را پایش بریزی و بعد منتشر شود . دوست دارم به دختر کوچکی که در درونم خفته است بگویم که اگر شبی هفت ساله خوابید و بامدادان هزار ساله بلند شد .همه اش از صدقه سر همین کابوسهایی است که در نهایت شب دیده بود . اگر نبودید رنجها و دردسرها و محرومیت ها و سرکوبهای من هیچ کتابی هم نوشته نمی شد .نمی دانم شاهنامه من کی نوشته می شود . شاید وقتی قسطهای کتابم تمام شود . شاید وقتی توزیع کتاب یک مکانیزم روشنی پیدا کند .یا کسی لااقل پیدا شود که از جامعه مخاطبت حمایت کند و کتابت را به دست آنها برساند همه به دنبال کسب  و کار خویشند . به فکرخویشند" 

 یادم می افتد به حرف معاون وزیر ارشاد وقتی با افتخار از محرومیت های نویسندگان می گفت که نباید نویسندگان برای انتشار کارهاشان پول بپردازند .نویسنده نباید کار ناشر را بکند .......در دلم پوزخندی زدم . "صد رحمت به دوران سلطان محمود غزنوی که فردوسی لااقل منتظر صله سلطان ماند هر چند که اوهم چشمش به دروازه های طوس خشک شد ......چون وقتی صله سلطان از دروازه وارد شد جنازه فردوسی را از دروازه ای دیگر بیرون می بردند. حالا ما فردوسی نشده چه باری به دوش می کشیم......اندوه قرنها را. "

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 امروز که کتاب امیرخانی را خواندم در دلم نور امیدی تابید . هنوز به میانه اش نرسیده ام . نویسنده ای به این جوانی و این همه شناخت فراز و فرود داستانی و این نثر جادویی . تبریک . شاید روزی یک مطلب کامل درباره اش نوشتم . کار دیگری که نمی توان برای نویسنده جماعت کرد . لااقل یک دلگرمی معنوی ایجاد کنیم .


  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
Brave Heart[0]
 

این یه وبلاگ گروهیه که متعلق بچه های کامپیوتر واحد تهران میباشد.


لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
لینک‌های روزانه
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
موسیقی


ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ