87/5/4
12:1 ع
سریال دنباله دار ماجراهای happy و اساتید،همونطرو که از اسمش معلومه برمی گرده به ماجراهایی که معمولا واسه دانشجو جماعت یه جورایی خاطره اس! سوژه های جالبی که بین دانشجوها و اساتید اتفاق می افته! حالا من اینجا گفتم happy، ولی همش مربوط به خودم نمی شه، ولی اساتید پای ثابت قصه هستن ...
قبلش این رو هم موتوذکر بشم که اسامی، موقعیت های مکانی و زمانی به دلیل حفظ مسائل امنیتی حتی المقدور فرضی انتخاب شده و هرگونه تشابه اسمی تصادفی است!!!!!
ولی چیزی که مهمه اینه که این ماجرا برگرفته از یک سرگذشت واقعی است ... (اینا هستن ...)
ماجراش یه کم زیادی طولانیه! اگه استاد رو نمی شناسی و حوصله نداری نخون! فردا نیای بگی وای چه قدر طولانی بود ...! مجبور نیستی بخونی!!! اینا هستن ...
قسمت اول (استاد فکر نمی کنید بهتره یه صفائی به سرتون بدید ...؟!):
قبل از هر چیز من باب ملموس شدن بیشتر داستان می خوام استاد مورد نظر رو یه مقادیری براتون توصیف کنم. (حتما می شناسید، اگرم نشناختید تصویر نُمادینش کمکتون می کنه!!!)
با قدی متوسط (تو PNU کلا قد بلند کم پیدا می شه!) و موهای خرمایی و با اون چشمای عسلی و نگاه نافذش (نبینم کسی رو این موضوع شک داشته باشه!!!!) و البته عینکی که تریپ مهندسیشو تکمیل کرده به جرات می تونم بگم که شباهت بسیار بسیار زیادی به اروپائی ها داره!! (از این قیافه با کلاسا هستش!! نخند ...) و به شدت جماعت رو تحت تاثیر قرار می ده و در مواقعی دیده شده که تلفات هم داده !!!
خلاصه تیپ و ظاهر این استاد جذاب همه رو تحت تاثیر قرار می ده، البته تا زمانی که شروع به صحبت و صد البته شروع به تفکر نکرده باشه!!
شناختی؟!!! نه؟! خب بذار یه نشونی دیگه بدم: همیشه یه نگرانی خاصی داره! یه حس غریبی اصولا بهش می گه که: "مهندس بپا شلوارت نیافته!!!!"
استاد ممد.نون.ممد ...
اگه استاد بوده و با این همه توصیفات نشناختیش پیشنهاد می کنم حتما یه تجدید نظری رو خودت بکنی!!!!
حالا اگه خیلی مسئله ات حاده، یه تصویر نمادین آخر متن می ذارم بلکم افاقه کنه!!!
حالا واسه خوندن قسمت اول انگشتتو بذار اینجا ...
87/5/1
12:52 ع
پیغام گیر حافظ :
رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور!
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور !
پیغام گیر سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم
پیغام گیر فردوسی :
نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب
پیغام گیر خیام:
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!
پیغام گیر منوچهری :
از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم!
پیغام گیر مولانا :
بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم !
برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!
پیغام گیر بابا طاهر:
تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت !
پیغام گیر نیما :
چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش
پیغام گیر شاملو :
بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت
سنگواره ای از دستان آدمیت
آتشی و چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویم
تآنگاه که توانستن سرودی است
پیغام گیر سایه :
ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان
دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان
گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد
به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان
پیغام گیر فروغ :
نیستم.. نیستم..اما می آیم.. می آیم ..می آیم
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار می آیم.. می آیم ..می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
...سلامی دوباره خواهم داد