88/3/31
8:41 ع
7:00 ساعتم زنگ می زنه.
7:25 حالم از این صدا بهم می خوره.
7:35 دلم نمی خواد بیدار شم.
7:48 یهو از جا می پرم ...یه لحظه فکر کردم امتحانم امروزه!
8:00 نشسته چرت می زنم.
8:28 چقدر خواب خوبه!
8:40 به خودم فحش می دم و بلند می شم.
8:43 حوصله درس خوندن ندارم.
8:59 حالا تا فردا وقت زیاده.
9:00 بذار ببینم اینترنت چه خبره.
9:15 اینجام که هیچ خبری نیست.
9:28 آخه چرا هیچ خبری نیست؟
9:50 الکی پرسه می زنم.
10:15 احساس گرسنگی می کنم.
10:25 تمایلی به خوردن صبحونه ندارم.
10:46 2باره بر می گردم پشت کامپیوتر.
11:15 بذار ببینم واسه امتحان فردا پاور پوینتی چیزی پیدا می کنم...
11:32 آره یه جزوه اینجاست.
11:48 مطالبش هیچ ربطی به کتاب نداره.
11:49 فقط تشابه اسمی دارن.
12:10 اسلایدها رو بالا پایین می کنم تا شاید یه مبحث آشنا پیدا کنم.
12:38 هر چی باشه از خوندن کتاب که بهتره!
12:45 بسه دیگه زیاد درس خوندم.
13:00 یه موسیقی می ذارم.
13:20 جالبه. من هیچ کدوم از اینا رو تا حالا گوش نداده بودم؟!
13:24 بی انصاف .. بی انصاف...درک کن احساسمو
13:33 خوشم میاد ازش ، دوباره play می کنم.
14:12 حوصله ام سر میره.
88/3/29
9:9 ع
¤ وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی او تمام شد
من آغاز شدم
و چه سخت است
تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن
مثل تنها مردن!
¤ چه تنگنای سختی است!
یک انسان یا باید بماند یا برود.
و این هردو
اکنون برایم از معنی تهی شده است
و دریغ که راه سومی نیست
¤ بوی یاس با آدم حرف میزند
خیلی حرفها را من فقط از بوی یاس شنیده ام
گل یاس بو ندارد
آنچه از او میتراود
خاطره های معطر، خیالهای لطیف و پنهانی و پاک و خوب شاعری است...
شاعری که هیچ کس او را نمیشناسد...
¤ چه بارانی است در بیرون این اتاق!
باران؟
ابرهای همه غم های تاریخ،
یکباره بر سرم باریدن گرفته اند.
کسی نمیداند که در چه دردی و تبی
می سوزم و می نویسم...
.
.
پی.اس1: به مناسبت سالگرد دکتر علی شریعتی(شمع) این جمله ها را ازش انتخاب کردم... خیلی وقت بود میخواستم یه مطلب خوب در مورد دکتر بنویسم و از اینکه ندونسته یه عده مون ازش فقط برای پزدادن استفاده میکنیم بنویسم... از مهجوریت افکارش در زمان ما و از خیلی چیزای دیگه. با خودم گفته بودم 29 خرداد مینویسم اما امروز هم به خاطر یه سری مسائل حسشو نداشتم که چیزی بنویسم اگه زنده موندم شاید بعدها بیشتر نوشتم...
پی.اس2: و همچنان در برابر نوشتن یه مطلب سیاسی مقاومت میکنم. خیلی حرفا دارم اما ترجیح میدم اینجا رو قاطی نکنم... و البته می ترسم که خیلی از حرفایی که می خوام بزنم و برای هر کدوم سند قطعی دارم باعث بشه که بلاگ فیلتر بشه ...
پی.اس3:به بهانه بغض نشکسته ی عصر روز جمعه :
دلم تنگ است برای روزهایی که نمی آیند
برای پرندگانی که نمی خوانند
و برای خنده هایی که گریزانند
دلم پریشان است
به خاطر درهای بسته
به خاطر یک راز مبهم سر بسته
و به خاطر اشتیاقی که به گِل نشسته
بغضیست که راه چاره را گم کرده
و چشم هایی که نیاز باریدن را
و انتظار آمدنی که مرا ذره ذره به نابودی کشانده ...
اما هنوز هم دلم گرم است به وجود مهربان وجودی که تکیه گاه من و توست
هنوز هم قلبم می تپد...
گ ا د ب ل س ی و