سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
< 1 2 3

88/11/5
12:15 ع


ببخشید اگه باز تکراریه براتون...

 

چهارتا مهندس الکترونیک، مکانیک، شیمی و کامپیوتر داشتن با یه ماشین میرفتن مسافرت. یهو وسط راه ماشین خراب میشه.

مهندس الکترونیک میگه: به نظرم مشکل از مدارها و سیم کشی ماشین باشه، باید اونها رو بررسی کنیم.

مهندس مکانیک میگه: احتمالاً مشکل از پیستون و میل لنگ هست، باید یه نگاهی به اونها بکنیم.

مهندس شیمی میگه: به نظر من مشکل از روغن موتوره که به موقع تعویض نشده، باید عوض بشه.

مهندس کامپیوتره ساکت بوده، ازش میپرسن نظر تو چیه؟

یه کم فکر میکنه میگه: والا نمیدونم، ولی پیاده شیم، دوباره سوار شیم، شاید درست شده باشه!!

به نقل از ایمیل آقای قرایی

 

 

قراره تو اسفند ماه یک سمینار تو فرهنگسرای آی.تی تشکیل بشه

 موضوعش که به نظر خوب می اید...اخبار بیشتر از ام.دی.ای و آی.تی.گستران

     کار گروهی  (TEAMWORKING)     

 

 


  

88/11/2
10:42 ص

معمولا از متن هایی که از جایی برمی دارند و در وبلاگ می گذارند زیاد خوشم نمی آید اما در این روزهای دلتنگی که آبی آسمان را هم دیگر نمی توانی ببینی، دلتنگی به سراغم آمده و این متن هم به دستم رسیده . با کمی تغییر، می آورم.اگر تقلیدی است ببخشید ...تقلید شاید بهترین تحسین است .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کوچک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم 
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش مثل همان وقتها
قلبهایمان در چهره هایمان معلوم بود
و حرفهایمان در نگاهمان
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمیفهمد
سکوت ،بهتر از فریاد توخالی است
سکوتی را که یک نفر بفهمد .....بهتر از فریادی است که هیچ کسی نفهمد
دنیا راببین
بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شدیم از چشمهایمان می آید.
بچه بودیم همه چشم های خیسمان را میدیدند
بزرگ شدیم کسی نمی بیند
بچه بودیم توی جمع گریه می کردیم
بزرگ که شدیم توی خلوت
بچه بودیم همه رو ده تا دوست داشتیم 
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی
بعضی ها رو کم
و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم
بچه که بودیم اگر با کسی دعوامون می شد یک ساعت بعد یادمون می رفت
بزرگ که شدیم سالها به یادمان مانده و آشتی هم نمی کنیم
بچه که بودیم گاهی با یک تکه نخ سرگرم می شدیم
بزرگ که شدیم صدتا کلاف نخ هم سرمون رو گرم نمی کنه
بچه بودیم دوستی هامون تا نداشت
بزرگ شدیم همه دوستی هامون تا داره ....
*بزرگسالی اما راحت نیست.
*و حالا ، در عذاب تشنگی گم ،
حسرت من بوی گندم ...
هروقت از بزرگسالی خسته شدید ، کارتون ببینید . شاید فقط در کارتونها و روز قیامت است که  شربت سیاه سرفه را قسمت میکنند و سینمای فردین را قسمت می کنند ...و سهم ما را هم می دهند...

(البته آن وقتها که بدو بیراه گفتن به تلویزیون علامت شیک بودن نبود و ما بودیم و دو شبکه تلویزیونی و با کارتون مهاجران و خانواده دکتر ارنست و این طور چیزها صفا می کردیم،برنامه ها و فیلم های سینمایی زیادی هم بودند که خیلی هایشان خارجی بودند و سریالهایی هم بودند که خیلی هایشان ایرانی بودند و حالا بخشی از حافظه و خاطره تصویری که نه، بخشی از خاطره هم سن و سالهای من است. اما حالا خیلی بعید است که کارتونی پخش شود که در ذهنمان بماند و بخشی از خاطراتمان شود...
برایم معماست که تلویزیون با این همه بودجه و مال و منال چرا دیگر کار خاطره انگیز انجام نمیدهد و هرچه می سازد فقط به مدت سی روز پخش پیاپی هرشبش عمر دارد و بس... )
گ ا د ب ل س ی و


 


  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
Brave Heart[0]
 

این یه وبلاگ گروهیه که متعلق بچه های کامپیوتر واحد تهران میباشد.


لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
لینک‌های روزانه
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
موسیقی


ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ