88/9/14
8:58 ع
"مواظب باش طوری رفتار نکنی که طرفت پر رو و پرتوقع شود...
فلانی را تحویل نگیر بعدا برایت دردسر می شود ...
رو به کسی نده تا به زحمت نیفتی...
در قبال کسانی که ارتباط نه چندان صمیمی ای با آنها نداری وظیفه ای نداری...
از کمک کردن به ایکس و وای چه لذتی می بری؟! ...
آدم های اطرافت لیاقت خیلی از کارها را ندارند...
یا
فلانی در ظاهر این گونه است ،باطنش را نمی دانی، که اگر بدانی دیگر نزدیکش نمی شوی ...
بهمانی از فلانی بدتر ،زیر و رویش را فقط خدا می داند. خیلی جدی نگیر حرف هایش را، برخورد و رفتارش را ..."
این حرف ها را زیاد گفته اند، زیاد شنیده ام ، زیاد فکر کرده ام به حرف هایشان ...زیاد ، خیلی زیاد...
احساس می کنم در جامعه ای که زندگی می کنیم این تزهای غلط تقریبا به یک شیوه ی قوی و محکم و متقن برای زندگی تبدیل شده است ...آن قدر که وقتی کاری را که از دستت برمی آید برای کسی انجام می دهی ، حالا خیلی هم فرقی نمی کند چه کسی باشد: خانواده ات ، دوستت، هم رشته ایَت، هم دانشگاهی ات یا یک انسان که حتی نمی شناسیَش، حس می کند که از این به بعد دیگر هر خواسته ای و هر کاری داشت در قبالش مسئولی و از تو انتظار دارد . می دانی چرا؟! چون این رفتارها دیگر برای کسی عادی نیست .برای اینکه با تزهای غلط رایج در جامعه تطابق ندارد. برای اینکه طرف فکر می کند چون پیرو تزهای غلط جامعه نیستی ،حتما یا آنقدر ساده ای که می تواند هر سواریی که دلش خواست از تو بگیرد و یا اینکه به او نیاز داری و کارهایی که برایش انجام داده ای تضمین کاری خواهد بود که بعدا از او خواهی خواست و به تبع آن می پندارد که هر کاری که کرده ای برای منافع خودت بوده است.
چند روز پیش برنامه ای را از یکی از شبکه های تلویزیون دیدم که بی ارتباط به حرف هایم نیست:
این برنامه ، درمورد جامعه ایرانی بود.
بحث ها کمی سیاسی بود.
جامعه شناسی و مردم شناسی بود.
از دروغگویی و تزویر جامعه ایرانی که میراث شوم دوران اختناق مغول است، میگفتند.
"تا زمانی که بزرگترین شاعران و اندیشمندان ما ناچارشده اند برای دریافت نان جویی از یک شاه مغول ، مدیحه سرایی کنند و این روحیه تملق در فرهنگ ما نشست و تا امروز ادامه دارد"...
از مثال زشت"هرکسی باید گلیم خودش را از آب بیرون بکشد."
از این که این مثل ، ریشه بسیاری از گرفتاری های ماست.
"از اینکه دیگر کافی است و باید ، در نقطه ای از تاریخ ایستاد و این روحیه را تغییرداد،چون همین روحیه باعث عقب ماندگی تاریخی ماشده است..."
از اصطلاحی جدید می گفتند:انسان ذره ای .
این روحیه خود محوری و تکروی، که باعث به وجودآمدن انسانهایی شده است که به انسانهای ذره ای معروفند . و انسان ذره ای نمیتواند ملتی را جلو ببرد و صرفا می تواند بقا داشته باشد .و گلیم خودش را از آب بیرون بکشد.
از اینکه، اگر در شعرها و متون قدیمی جستجو کنید بارها به این عبارت برخورد میکنید" :تفاوت میان ظاهر و باطن .و تاکید عجیب همه شاعران همه قرنها براین مسئله که باطن و ظاهر این گونه است و چنین و چنان است . این تاکید نشاندهنده فاصله میان باطن و ظاهر در قوم ایرانی است."
اینکه هرکدام ما ناچاریم شب که به خانه می آییم کلی محاسبه کنیم و چرتکه بیندازیم و انرژی مصرف کنیم که فلانی این را گفت ، ظاهر بود اما باطنش چه بود ..و این کارها چقدر وقت و ذهنمان را اشغال می کند.
"از اینکه اگر،انسانها ذره ای باشند ، جامعه ناگهان به خشم می آید و ....این هزینه ای است که بارها در طول تاریخ پرداخته ایم..."
و بسیاری حرف های دیگر....
بد نیست کمی فکر کنیم...که اگر همین طور پیش برود فرزند من و تو چون چنین روحیه ای را در مادر یا پدرش نمی بیند یاد نمی گیرد محبت یعنی چه؟ کمک به هم نوع یعنی چه؟ در عوض خوب یاد می گیرد ریا را، خوب یاد می گیرد دو رنگی را ، دو رویی را ، خوب یاد می گیرد خودخواهی و غرور را ...
به کدام سمت می رویم؟ کمی هم فکر کنیم...
پی.اس1: و درد هنوز دامنه دارد... و چه دامنه صعب العبوری...
پی.اس2: پیامبر مهربانی دست غریبترین مرد تاریخ را به آسمان گره می زند تا بشریت بداند که درب ورود به آسمان، علی(ع) است.
عیدتان مبارک
گ ا د ب ل س ی و
پی اس ویژه: کلاس ریزپردازنده ی آقای عقبایی فردا(سه شنبه 17 آذر) ساعت 5 تا 7 در طبقه ی 2 برگزار می شود.
پی اس ویژه1 : خبر رسید که پنج شنبه 19آذر ،کلاس ریزپردزنده ی آقای فولادی به جای ساعت 9 ساعت 8:30 برگزار می شود.
پی اس ویژه 2 : کلاس ریزپردازنده ی آقای عقبایی جمعه20 آذر ساعت16-13 برگزار می شود.
88/9/8
8:53 ع
فقط یک مورد ازبینهایت محدودیت این جهانه جبری رو ببینید که حتی ما آدم ها حتی بر روابط میان خود هم تسلط نداریم :
چقدر ما آدم ها و انتخاب هامون محدوده...
قدرته انتخابمون برای داشتن یک دوست , یک رفیق , یک هم صحبت ,یک همسر و مخصوصا یک کسی که بخوایم عاشقش بشیم چقدر محدوده ...البته عشقه ملموس و مادی منظورمه ، از نوع زمینی و از نوع آدم به آدمش....!
در زندگیمون و در عرصه های مختلف اون با چه کسایی آشنا می شیم...!
آیا دست ماست که با کی ، کی و کجا آشنا بشیم
با چند نفر می تونیم تو زندگیمون آشنا بشیم...!
گیریم همه اونها آدم های خوبی باشن و هوای ما رو هم داشته باشن ولی...!
چندتای از اون ها به دله ما می شینن و ازشون خوشمون می آد ...از اون بالاتر ... چندتای از اونها شما رو ممکنه عاشقه خودشون کنن...
عشق خیلی کم توی زندگی آدم اتفاق می افته...نمی دونم عشق یک نعمت کم یابه یا یک عذابه نادر
چندتا از این عشق ها رو میتونید به طرفتون ابراز کنید...بلاخره موقعیتش باید پیش بیاد یا نه!
و چه قدر کم پیش می اد که این عشق دو طرفه باشه...و امان از عشقه یک طرفه...!
و این دردناک ترین مرحله بازیه...که بعد از این همه دردسر ,بلاخره یکی رو پیدا می کنی که ازش خوشت بیاد و از اون بالاتر,عاشقش باشی ...اما عاشقه کسی بشی که اون هیچ حسی به تو پیدا نکرده...و این جاست که آدم می خواهد از زمین جداشه و ... !
اون وقته که می مونی که درد بی اعتنایی های معشوق رو بکی بگی...از کی بخوای که مرحمی بر دردت بذاره....و از کی گلایه کنی و گلایه پیشه کی ببری...از دنیا ...از زمونه...از خودت که بیخودی عاشق شدی...از معشوقت که بیچاره از همه جا بی خبربوده و تو یک دفعه رفتی سره راهش سبز شدی...از عشقی که همیشه منتظرش بودی و حالا ناخواسته تو دلت پا گذاشته...یا از خدا که این عشق رو آفریده و در جونت انداخته
اون وقته که این غلیانات روحیه ما آدم ها می شه شعر و ترانه هایی زیبا ...و می شه دیوان های زیبایی که حافظ و امثال اون ها نوشتن و در اون از بی توجهی معشوق بر زمین و زمون لعنت فرستادن
اون وقته که تازه باز می فهمی چقدر محدودی ...و این دنیا با تمام قشنگی هایش...با همه لذت های ریز و درشتش...با همه شیرینی های حیوانی و معنویش گنجایش روحه تو رو نداره..حتی عشق که سر حده حالات روحی می شه گفتش باز نه تنها مرهمی بر درد ها و سوالات بی جواب ما نیست که خود دردی مضاعف است بر سایر دردهای اولیه برای این که ... باز بفهمی مرگ تنها راه حل است و لا غیر
وباز هم نباید خیلی سخت گرفته و خیلی یواش و پاورچین پاورچین باید از کنار و یا درون موضوع با بی خیالی عبور کرد و روزمرگی از نو ؛روز از نو
شاد باشید که این تنها انتقامیست که می توان از دنیا گرفت...!و دیگر هیچ