سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

87/6/1
12:47 ع

- هنوز 2 ماه از تابستون نگذشته بود که ما نزدیک بود جون 2 نفر رو بگیریم
- نمی دونم چرا اینجوری شد !! من که از بچگی آزارم به یه مورچه هم نمی رسید .
چرا دروغ می گی؟ کی بود همراه داداشش می رفت تو حیاط زیر نور خورشید ذره بین می گرفت بالای سر مورچه های بدبخت اونا رو جزغاله می کرد ؟
- ببین همه چی رو با هم قاطی نکن . ما قصدمون آزار و اذیت نبود.ما عاشق طبیعت و جک و جونور بودیم .اصلا اون موقع که تو داشتی با عروسکات اتل متل توتوله بازی می کردی ما در حال انجام تحقیقات بودیم. طی آزمایشاتی می خواستیم میزان مقاومت و قدرت بدنی اون ها رو محک بزنیم. اینکه مثلآ کدوم نوعشون زودتر دود می کنن و خشک میشن . اون موقع هم چون امکانات نبود و از آزمایشگاه و موش آزمایشگاهی خبری نبود این شد که از مورچه شروع کردیم .حالا وجدانآ اسم این کار رو غیر از آزمایش و تحقیق علمی چی میشه گذاشت ؟
نقشه عملیات (یعنی آزمایش) با من بود و پیاده سازی اون با هردومون بود.
آهان !! سیگارت انداختن تو لونشون چی؟ اونم جزیی از تحقیقات محسوب می شد؟ یا کندن بالهای مگس بیچاره ؟؟!!
- ببین کلا مدیریت عملیات انتحاری کاشت سیگارت و عملی کردن اون به دلیل حساسیت فوق العاده و وضعیت استراتژیک منطقه به عهده داداشم بود. من در این عملیات فقط شاهد و به عبارتی کارآموز بودم.به دلیل تدابیر امنیتی از توضیحات بیشتر در این مورد امتناع می کنم.
در رابطه با کندن بال های مگس هم باید عرض شود که هدف از این عملیات جدای از ماهیت تحقیقاتی اش بیشتر با انگیزه عبرت آموزی صورت گرفت. اتفافآ جزو یکی از موفق ترین عملیات ها به شمار اومد و به خاطر همین تاثیر فوق العاده و کاری بودن و کم شدن تردد مگس ها در منطقه تندیس (مدال) بلورین بهترین طراحی و مدیریت عملیات های انتحاری طی مراسمی با حضور بچه محل ها به ترتیب به داداشم و من اعطا شد.
عجب دورانی بود... چه موفقیت ها که کسب نکردیم ... و چه کتک ها که نخوردیم...!!!
ای بابا تو چرا بحث رو عوض کردی؟ اصلآ تو کی هستی؟ کل بچگی ما رو می خواد بریزه رو دایره...
اصلآ یادم رفت چی داشتم می گفتم.مگه حواس می ذارن واسه آدم ؟! من خودم الان تو شوکم ،اینم وقت گیر آورده...
بذارید یه راست برم سر اصل مطلب :
حادثه اول مربوط به حدودآ 10_15 روز پیش. من تو این حادثه اصلآ مقصر نبودم ولی از شانس بد همه کاسه کوزه ها سر ما شکست.
عصر یه روز گرم تابستونی و ما داشتیم تو کوچه دوچرخه سواری می کردیم که یهو این دختر خاله کوچولوی ما هنوز از راه نرسیده هوس سوارشدن کرد . ما هم جلو جمع تو تریپ مرام و معرفت (مثل همیشه :البته اینو بقیه میگنااا) کم نیاوردیم ...خلاصه سوارش کردیم
( از بچگی به الی تک چرخ معروف بودم.  جامعه نسوات فامیل میومدن پیش خودم آموزش .خلاصه بد اسم در کرده بودیم جلو در و همسایه) اینطور شد که کسی نه نیاورد.
الی تک چرخ ،چرای ماجرای اون تک چرخ 2 نفرتون رو که نزدیک بود کارتون به بیمارستان بکشه رو تعریف نمی کنی؟ هااآاآ ؟! فقط بلده از خودش تعریف کنه . مردشی اونو تعریف کن !
- ببین من جوابتو نمیدم ؛ می دونی چرا؟ چون جواب ابلهان خاموشی ست. تازه اون موقع من پشت فرمون نبودم . من فقط یه قربانی بودم (victim واست تعریف شده ست؟)
دوستان دیگه به حرفاش گوش ندید. اصلآ معلوم نیست کی هست اومده واسه خودش اظهار نظر می کنه. حواستون با من باشه. داشتم می گفتم: به خوبی و خوشی با هم یه دور زدیم کوچه رو اتفاق خاصی نیوفتاد. دور بعدی تو کوچه بقلی رو خواستیم یه کمی سرعتی عمل کنیم ؛ رفتنی هی رکاب زدیم و رکاب زدیم تا برگشتنی که سرپایینی دیگه ... آره! خسته شدم .چقدر طولانی شد ! آخه چی می خواین بشنوین هاآاآ‌؟هیچی بابا برگشتنی که سر پایینی بودبا اون اسپیدی که ما داشتیم پای این دخترخاله کوچولوی ما گیر کرد لای چرخ و ما هم دیدیم اینجوریه ترجیح دادیم به نزدیک ترین دیواری که سراغ داشتیم رجوع کنیم  و ... . حیف که همتون لطیفید و این ... با روحیاتتون سازگار نیست حیف ، چون عمق فاجعه و قسمت های حساس داستان تو همین ... خلاصه میشه . حالا اگه همه مشتاق باشید و پلادت روحتون رو تقویت کنید شاید بعدآ گفتم تو این ... چی گذشت !!!
حالا دیدید ،نه وجدانآ دیدید که من هیچ نقش تخریبی تو این حادثه نداشتم . فقط اومدیم مقادیری در راه خدا ثواب کنیم که کباب شدیم. بعد ... این دخترخاله ما یه چند ساعتی ما رو تحویل نمی گرفت . ما هم دیدیم اینجوریه مقادیری دست به جیب کردیم و حسابی از شرمندگی جفتشون (هم جیب هم دخترخاله) دراومدیم و به طور حیرت آوری هم این حرکت ما جواب داد چون دخترخاله یهو احساس کرد باید یه تجدیدنظری تو عقایدش داشته باشه و منو بیش از پیش تحویل بگیره.
به هر حال این حادثه که به خیر گذشت. فکر نمی کردم اینقدر طولانی بشه . دیگه الآن حسش نیست دومیه رو تعریف کنم.
فقط خدا این یه ماه باقی مونده رو بخیر بگذرونه !!!
- اینو هستم. آره خدا خودش بخیر بگذرونه .
الی پس نتیجه اخلاقی داستان چی شد؟ این همه گفتی آخرش که چی؟
- لازم به یادآوری شما نبود. خودم یادم بود. تو همه چی باید دخالت کنه.
و اینک این شما و این  نتیجه اخلاقی داستان :
چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی
(البته خطاب به دختر خاله. چون همونطور که در جریان بودید من هیچ خطایی مرتکب نشدم . شدم؟
اذیت نکن دیگه نشدم )
بچه ها اصلآ شما بگید شدم ؟


مشخصات مدیر وبلاگ
 
Brave Heart[0]
 

این یه وبلاگ گروهیه که متعلق بچه های کامپیوتر واحد تهران میباشد.


لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
لینک‌های روزانه
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
موسیقی


ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ