کسی آرام می آید
نگاهش خیس عرفان است
قدم هایش پر از معنا
دلش از جنس باران است
کسی فانوس بر دستش
بسان نور می آید
امید قلب ما روزی ز راه دور می آید
ولادت یگانه منجی عالم بشریت، مهدی موعود بر همگان مبارک
کیمیاگر کتابی را که یکی از مسافران کاروان آورده بود، به دست گرفت. جلد نداشت اما توانست نام نویسنده اش را پیدا کند: اسکار وایلد. هم چنان که کتاب را ورق می زد، به داستانی درباره "نرگس" برخورد.
کیمیاگر افسانه نرگس را می دانست، جوان زیبائی که هر روز می رفت تا زیبایی خود را در دریاچه ای تماشا کند. چنان شیفته خود می شد که روزی به درون دریاچه افتاده بود، گلی رویید که "نرگس" نامیدندش.
اما اسکار وایلد داستان را چنین به پایان نمی برد.
می گفت وقتی نرگس مرد، اوریادها -الهه های جنگل- به کنار دریاچه آمدند که از یک دریاچه آب شیرین، به کوزه ای سرشار از اشک های شور استحاله یافته بود.
اوریادها پرسیدند: " چرا می گریی؟"
دریاچه گفت: "برای نرگس می گریم."
اوریادها گفتند: "آه، شگفت آور نیست که برای نرگس می گریی ..." و ادامه دادند: "هر چه بود، با آن که همه ما همواره در جنگل در پی اش می شتافتیم، تنها تو فرصت داشتی از نزدیک زیبای اش را تماشا کنی!"
دریاچه پرسید: " مگر نرگس زیبا بود؟"
اوریادها، شگفت زده پاسخ دادند: "کی می تواند بهتر از تو این حقیقت را بداند؟ هر چه بود، هر روز در کنار تو می نشست."
دریاچه لختی ساکت ماند. سرانجام گفت:
"من برای نرگس می گریم، اما هرگز زیبایی او را در نیافته بودم. برای نرگس می گریم، چون هر بار از فراز کناره ام به رویم خم می شد، می توانستم در اعماق دیدگانش، بازتاب زیبائی خود را ببینم!"
کیمیاگر گفت: " چه داستان زیبایی".
اما برای من گل نرگس نه آن داستانی است که کیمیاگر شنیده نه تعبیر اسکار وایلد از افسانه نرگس!
برای من و تمام عاشقان خوش بوترین گل نرگس دنیا، حقیقت گل نرگس یعنی مهدی موعود، یعنی انتظار ظهورش و شنیدن شمیم وجودش ...
بامداد روز ولادتش از نور روی ماه او، مهتاب رخ می پوشاند و روی نور افشانی ندارد ...
(ایرانیان، بامداد روز یکشنبه مصادف با نیمه شعبان،شاهد ماه گرفتگی خواهند بود)