سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

87/4/28
12:31 ع

بالاخره 27 ژوئن 2008 (7 تیر 1387)‌ زمان خداحافظی بیل گیتس‌ 52 ساله یکی از بنیانگذاران اصلی مایکروسافت با بزرگترین شرکت نرم‌افزاری دنیا فرا رسید. یک سال قبل، یعنی در جولای 2006 بیل گیتس اعلام کرده بود، برای گسترش فعالیت‌های بشردوستانه خود در بنیاد خیریه «بیل و ملیندا گیتس» قصد دارد در سال 2008 با مایکروسافت خداحافظی کند.

اکنون زمان این خداحافظی فرا رسید و در ماه اوت 2008 دنیای انفورماتیک شاهد یک واقعه تاریخی شد. بیل گیتس رئیس غول نرم‌افزاری دنیا با 76 هزار کارمند در 102 کشور دنیا و با حدود 52 میلیارد دلار گردش مالی سالانه، این شرکت را به دستان استیو بالمر، مدیر اجرایی مایکروسافت سپرده و خود با این شرکت وداع می‌کند.
همان‌طور که گفته شد، بیل گیتس قصد دارد پروژه ای با عنوان «نجات دنیا» را با هدف کمک به کشورهای جهان سوم در بنیاد خیریه بیل و ملدیندا گیتس اجرا کند.
این بنیاد برای مبارزه با مالاریا، گرسنگی و حرکت به سوی توسعه،‌ 63 میلیارد دلار برای کمک به کشورهای درحال توسعه در نظرگرفته است.  بیل گیتس کسی که مایکروسافت را با آرزوی قرار دادن یک PC روی هر میز و در هر خانه، بنا نهاده بود، کار تمام وقتش را دراین شرکت رها کرد تا به فعالیت‌های بشردوستانه خود بپردازد. در جشنی که به مناسبت خداحافظی او برگزار شد، 800 نفر از کارمندان مایکروسافت که با قید قرعه انتخاب شده بودند حضور داشتند. او در جریان این جشن گفت: مایکروسافت از محدود کمپانی‌هایی است که با یک رویا شروع شد: رویای مهم کردن نرم‌افزارها. رویای وجود داشتن کامپیوترهای شخصی. این‌ها آرزوهای من و پل آلن بودند که زمانی خیلی احمقانه به نظر می‌رسیدند. گمان نمی‌کنم روزی در زندگی من وجود داشته باشد که بدون فکر کردن به مایکروسافت و کارهای بزرگی که می‌توان به کمک  آن برای جهان انجام داد، گذشته باشد. پل آلن کسی بود که با بیل گیتس و در یک گاراژ کوچک درسال 1975برای راه‌اندازی چیزی که اکنون مایکروسافت نامیده می‌شود، همکاری کرد.
او در جریان این جشن دوستانه گریزی نیز به خاطرات گذشته می زند:  یادم است که من و استیو (بالمر) یک شب کامل با هم نشستیم و فکر می کردیم که آیا ممکن است روزی یک کمپانی  مایکروسافت یا هر کمپانی دیگری  یک میلیارد نسخه فروش داشته باشد. این عدد خیلی زیادی است! من آن چیزهایی را که بعضی‌ها فکرمی‌کنند مایکروسافت در آن‌ها پیشرفتی نداشته است، دوست دارم. بله، ما اشتباه هم می‌کنیم. اما بر می‌گردیم و از اشتباهاتمان درس می‌گیریم. بسیاری از موفقیت‌های امروزما ازهمین طریق به دست آمده‌اند.
در یکی از سال‌ها، من ایمیلی به یکی از روزنامه‌ها فرستادم و از آنها پرسیدم چگونه ویندوز می‌تواند بهتر باشد؟ و آنها جواب دادند که این قسمت از ایمیل واقعاً برای شان تکان‌دهنده بوده است!  من نیز در جواب گفتم: شما فکر می‌کنید من تمام روز چه کار می‌کنم؟ ارسال ایمیل‌هایی مثل این، کار هر روز من است!
برای من، بعد 33 سال، این تغییر خیلی بزرگی است. من معتادم به اینکه به مایکروسافت بیایم. بعضی روزها بچه‌ها را در ماشین سوار می‌کنم تا به مدرسه برسانم شان، ولی وقتی که شروع به رانندگی می‌کنم، فکرم مشغول کارهایم در مایکروسافت می‌شود و به سمت آنجا حرکت می‌کنم، تا این که آ‌نها به من می‌گویند: «چرا داریم به مایکروسافت می‌رویم؟» و من دوباره فرمان را به سمت مدرسه کج می‌کنم!
مطمئنم که یک روزی در همین ماه آینده، در حالی که غرق در افکارم برای توسعه دادن نرم‌افزاری هستم، به طور اشتباهی به طبقه پنجاهم (اتاق قبلیم) می‌روم و از آنجا به طبقه پایین (اتاق جدیدم) بر می‌گردم و بالاخره به خاطر این حواس‌پرتی‌ها از مایکروسافت اخراجم خواهند کرد!
 

بیل گیتس: من و استیو هر دو در ‌هاروارد بودیم. من پر انرژی بودم و ایده‌هایی در ذهن داشتم. یکی از دوستان که استیو را می‌شناخت، من را به او معرفی کرد و گفت: «این پسر مثل خودت فوق انرژی است، پسر مرتبی هم هست». ما با هم آشنا شدیم و با هم به سینما رفتیم. مشترکات زیادی هم داشتیم و از آن روز با هم شروع کردیم؛ درباره ایده‌هایمان و کارهایی که می‌خواستیم انجام دهیم، صحبت کردیم؛ واقعاً جالب بود.
بالمر: بیل و آلن با من مصاحبه کردند. بعد پدر و مادر بیل مرا به ناهار دعوت کردند. من قبلاً یک بار با آنها ملاقات کرده بودم. بعد از پایان مصاحبه کاری، احساس می کردم که این منحصر به فردترین مصاحبه‌ای بود که انجام داده‌ام. بیل گفت: «بسیار خوب، من شهر را ترک خواهم کرد. این ماشین من. مراقب خودت باش.» من او را به فرودگاه رساندم و او از میانه مصاحبه کاری به تعطیلات رفت. از همانجا من حدس زدم که استخدام شده‌ام!
گیتس: من می دانستم که استیو را می‌خواهم. من می‌دانستم که به استیو نیاز دارم. چون هر قراردادی مثل یک معجزه است باید تخمین زد که چه باید کرد، چگونه قیمت گذاری کرد، چگونه به کارمندان حقوق داد. به به دوستانم حقوق زیادی نداده‌ام و از ایشان شرمنده‌ام. خصوصاً از استیو شرمنده‌ام که مدام می‌گفتم: «هی، بیا اینجا»!
گیتس: من به تعطیلات رفته بودم و در قایق نشسته بودم و در همان حال ما از طریق تلفن بی‌سیم، با هم در مورد دستمزد بالمر مذاکره می‌کردیم. ما از فرمولی استفاده می‌کردیم که دستمزدش حدود36000 دلار یا...
بالمر: 40000یا  50000 دلار!
گیتس: من با دوستانی بودم که مدام می‌گفتند: «هر چقدر می‌خواهد به او بده»!
بالمر: او به من گفت: «نگران نباش!». من به خاطر بیل به مایکروسافت آمدم. من از برنامه‌نویسی چیزی نمی‌دانستم، درباره کامپیوترهای شخصی هم اطلاعاتی نداشتم. اما بیل را می‌شناختم و می‌دانستم که یک کمپانی موفق دارد. می‌دانستم که بیل یک فرد موفق و زیرک است و مطمئن بودم که اتفاقات خوبی در پیش خواهد بود.
بالمر: روزی که قصد داشتم مایکروسافت را ترک کنم با خودم گفتم: «احمقانه است! من درسم را در دانشگاه رها کرده‌ام و آمده‌ام در یک کمپانی با 30 کارمند، دفتردار شده‌ام». والدینم به دانشگاه راه نیافته بودند. پدرم دبیرستان را به پایان نرسانده بود و رها کردن تحصیلات من، از سوی آنها کار درستی محسوب نمی شد... من یک بار دیگر با بیل و پدرش برای شام بیرون رفتم. بیل برای این‌که مرا از رفتن باز دارد، گفت: «تو این کار را نخواهی کرد. تو این کار را نخواهی کرد. تو این کار را نخواهی کرد. ما می‌خواهیم روی هر میز و در هر خانه یک کامپیوتر بگذاریم. این اصلاً کار ارزشمندی نیست که تو تجارت را رها کنی و به دانشگاه برگردی.» شاید بارها او این آرزوها را تکرار کرده بود، اما این بار لحن سخنش به گونه‌ای بود که مرا برای ماندن متقاعد ساخت.
گیتس: در روزهای اول، ما به طور باورنکردنی سخت کار می‌کردیم. آن روزها یکی از سرگرمی‌های ما این بود که تلاش کنیم تا اتومبیل خودمان را در اولین محل پارکینگ، پارک کنیم، این یعنی این‌که ما از همه زودتر آمده‌ایم. اگر در هنگام رفتن اتومبیلی در سمت چپ شما پارک بوده باشد، بدین معنی بود که صاحب آن شما را «دور زده است»، یعنی قبل از شما آمده و بعد از شما می رود. خیلی تحقیر کننده بود که کسی شما را دور بزند!
گیتس: حدود 9 ماه بعد، من و استیو به همراه مل برای شام بیرون رفتیم و مل گفت: «یکی آمده که از من سختکوش‌تر است. من واقعاً خیلی زود می‌آیم و خیلی دیر می‌روم، اما او هر روز از من زودتر می‌آید و دیرتر هم می‌رود. باید بفهمم که او کیست.» بعد از شام ما به پارکینگ رفتیم و مل ماشین آن فرد را به ما نشان داد. استیو به آن نگاه کرد و گفت: «یک لحظه صبر کنید! این اتومبیل اجاره‌ای است که ما چند ماه پیش گرفتیمش و یادمان رفت پسش بدهیم!»
 در بخش دیگر مراسم گیتس و بالمر به سوالات تعدادی از کارمندان پاسخ دادند:
مهمترین دستاوردهای شما چه بود؟
بیل گیتس: ما افکار مردم درباره نرم‌افزار و کامپیوتر را تغییر دادیم. من فکر می‌کنم این مهمترین کاری بود که انجام دادیم.
استیو بالمر: بیل کارهای بزرگ زیادی انجام داده‌اند که می‌توانند به آنها افتخار کنند. تنها کافی است به اتفاقات زیادی که در عرصه کامپیوتر رخ داده، فکر کنید. صنعت نرم‌افزار اصلاً وجود نداشت، اما حالا وجود دارد. هیچ کامپیوتر شخصی وجود نداشت. بیل واقعاً در تولد کامپیوتر شخصی نقش ویژه ای داشت. در حقیقت بیل کامپیوتر شخصی IBM را طراحی کرد. این واقعه تاریخی فراموش نشدنی است.
در بعضی از رویدادهای چالشی ما از نقش رهبر را به عهده داشتیم. این خیلی بهتر از دنباله رو بودن است و برای ما جالب‌تر بود. عالی است که شما مردم را شگفت‌زده کنید. خیلی از کارمندهای فعلی مایکروسافت تاکنون موفق نشده‌اند که این حس را بچشند. ما قدم به قدم با کمپانی‌های بزرگی جنگیده‌ایم‌وبرآنها پیروز شده‌ایم. Windows. با2  OS/ جنگید و بر آن پیروز شد.
بزرگترین اشتباهتان چه بود؟
بیل گیتس: بزرگترین اشتباهمان وقتی بود که توجه نکردیم نرم‌افزار در آینده ممکن است به کدام سو برود و زودتر روی این موضوع کار نکردیم. بعضی اوقات چیزی محبوبیت دارد و شما سه تا چهار سال وقت نیاز دارید تا آن را آماده کنید.
وقتی که ما کار بر روی واسط گرافیکی را آغازکردیم، به رقبایمان هم گفتیم که روی این موضوع کار کنند، اما آنها این کار را نکردند. مشخص است که این یک اشتباه بزرگ از جانب آنها بود که با مشکلات بزرگی روبه‌روشان کرد. در صنعت نرم‌افزار، باید پیچ‌های جاده پیش رو را پیش‌بینی کنید. ما خیلی از این پیچ‌ها را پیش‌بینی کردیم. آنها همیشه می‌گفتند «هی ببینید، مایکروسافت به قله رسیده است» و‌ 20 سال است که همین حرف را تکرار می‌کنند. دلیلش این است که ما پیچ‌ها را به موقع پیش‌بینی کردیم، اما خیلی از آنها را نیز از دست دادیم.
بالمر: یک روز تصمیم گرفته بودم تا اشتباهاتمان را روی کاغذ فهرست کنم، اما وقتی که فهرست خیلی طویل می شد، ترسیدم و آن را کنار گذاشتم!
بعد از یک ساعت پرسش و پاسخ، بیل و استیو با چشمان گریان، نطق خداحافظی‌شان را ایراد کردند...
عمو بیل رفتی ولی هنوز افق های دید تو ما رو به آینده نزدیکتر می کنه!!!!
ایشاالله همه برو بچز ما هم بتونن یه روزی مثل تو بشن!! (چیه؟!‏ فکر کردی این مهندسم از اول خیلی ... نه بابا! یاد بگیر مگه تو باشی! داشتی اراده و تلاش رو ؟!! اونوقت تو نشستی داری وبلاگ نویسی و وبلاگ خونی و دنبال ... ای بابا ...)
عمو بیل عزیز راهت پر رهرو ...
 

مشخصات مدیر وبلاگ
 
Brave Heart[0]
 

این یه وبلاگ گروهیه که متعلق بچه های کامپیوتر واحد تهران میباشد.


لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
لینک‌های روزانه
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
موسیقی


ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ