ما حس درس خواندن نداریم ! ما مىدانیم بالاخره روزى سرمان به سنگ مىخورد و پشیمان مىشویم از این همه لاابالىگرى و بارى به هر جهت بودن ! ما مىدانیم شب امتحانهاى ترم از فرط استیصال و درماندگى همهى اجدادمان را یاد خواهیم کرد ! ما کاملا واقفیم اگر توانستیم همهى امتحانهاى میان ترم را با بىمسئولیتى و بىمبالاتى بپیچانیم ، این قصه را براى پایان ترمها هرگز نمىتوانیم تکرار کنیم ! ما بدبختى را با دست خودمان براى خودمان به ارمغان مىآوریم ! ما آرزو داریم یک ترم معدل A بشویم تا بفهمیم چه طعمى دارد و به خود بگوییم تو مىتوانى به دوران اوج برگردى ! ما دلمان مىخواهد روى استاد مدار الکتریکیمان را شدیدا کم نماییم ! ما اما بىحوصلهایم ... ما توان درس خواندن نداریم ! ما آبروى هرچه دانشجوست را بردهایم ! ما معناى علمآموزى را زیر سؤال بردهایم ! ما تفاوت روش نیوتن و نیوتن اصلاح شده را نفهمیدهایم ! ما نمىدانیم با آن همه فصلهاى نخواندهى محاسبات چه کنیم ! ما تاب گرما را نداریم وشدیدا بهانهگیر شدهایم ! ما مىدانیم طى این دو سال دانشجویى عوض درس نخواندن هیچ غلطى نکردهایم که لااقل دلمان خوش باشد ! ما آرزوهاى زیادى در سر مىپروراندیم اما حتى به آرزوهایمان دیگر فکر هم نمىکنیم ! ما نه BMW سرى 700 مىخواهیم نه دلمان مىخواهد پاراگلایدر سوار شویم ! ما از زندگىمان هیچ نمىخواهیم ! وحالا پایان ترم است و ما ماندهایم و هزار کابوس آینده ! ما ماندهایم و سردرگمىها ! ما ماندهایم و گیج زدنهایمان !
ما دلمان مىخواهد برویم یک گوشهى دنج ، کمى بمیریم ...