91/2/2
1:21 ص
وقتی سکوت ِ دهکده فریاد می شود
تاریخ ، از انحصار ِ تو آزاد می شود
تاریخ ، یک کتاب ِ قدیمی ست که در آن
از زخم های کهنه ی من یاد می شود
از من گرفت دخترِ ِخان هرچه داشتم
تا کی به اهل ِ دهکده بیداد می شود؟
خاتون! به رودخانه ی قصرت سری بزن
موسی ، دل ِ من است که نوزاد می شود
با این غزل ، به مـُلک ِ سلیمان رسیده ام
این مرد ِ خسته ، همسفر ِ باد می شود
ای ابروان ِوحشــی تو لشکرِ مغول!
پس کی دل ِ خرابِ من ، آباد می شود؟
در تو هزار مزرعه ، خشخاش تازه است
آدم به چشـــــــــــــم های تو معتاد می شود