و خسته نباشید میگم به همه دوستانی که اومدند تو این گرما از راه های دور و نزدیک ...
و جا خالی با به همه کسانی که نتونستند بیایند ... که چیزه خاصی ها از دست ندادند ...
حجم تمام عکس ها با وجود تغییر اندازه ، کم کردن پیکسل و دوبار زیپ کردن مجموعا شد 9.6مگابایت ولی در هر حال مشکلی نیست هر کی میی خواد طبق قولی که دادم می تونم براش ایمیل کنم ... فقط در این کامنت های همین پست زود بگید ...
اما برای کسانی که دایال.آپ استفاده می کنند ... تعدادی از عکس های بامزه تر به نظر خودم را خاطره وار اینجا گذاشتم که می تونید ببینید
Direct Link
دوستان بعد از صرف بستنی
و داستان های جالبی که شهروز و شاهین تعریف
می کردند که جاش نیست بگم
و همه رو میخکوب کرده بود و نگاه های چپ چپ
مغازه داره با اون شاگردش !
اسم بستنیه چی بود که شما خوردین؟
Direct Link
خسته و کوفته ساعت شش و نیم بعد از ظهر ...
که تازه پارک شلوغ شده بود
و صحبت در خصوص ادامه و تکرار چنین برنامه هایی
Direct Link
سینمای چهار بعدی
تکون های صندلی و توهم جلو اومدن جک و جنور ها
به خاطر عینک و وزیدن باد سرد در سالن و پاشیدن آب
همون طور که می بینید لباس همه بعد از بیرون امدن
خیس شده به جز شاهین ...
که داره با با تعجب به لباسش نگاه می کنه که
چرا خیس نشده ... مگه اون چی از بقیه کمتر داشته !
Direct Link
افشین و توپ والیبال ... افشین عاشقه این
توپ شده بود از هر زمانی برای بازی استفاده
می کرد
کاری ندشد روی پله ها هستیم یا جلوی گیشه
سینما ...
عشق به ورزش چیزی نیست که من بتونم
از پس وصفش بر بیام
و آخر سر هم به همراه فراز خان انداختن
توپ رو توی رودخونه کن و
هر خاکی تو سرشون کردند نتونستن بیارنش!
راستی شما ها رفتین بالای رود خونه ولی
چی شد که بیخیال شدین؟
Direct Link
یک کوچولو آب که همه تشنگان رو دور خودش
جمع کرده بود ...
جدا پارک به این بزرگی چرا آبسرد کن نداشت
هندونه شیرینی بود و حتی این آب هم از پس
خنک شدنش بر نیومد و دم آقا حامد گرم
از چپ به راست :
آقایان /شاهین ، افشین ، شهروز ،
پیام ، حامد ، فراز ، امیرحسین
Direct Link
این هم یک عکس هنری و با مزه
از مجسمه مورد علاقه شاهین
Direct Link
این هم یک عکس هنری دیگه تو نمازخونه
وقتی ما اوج گرفته بودیم و حائل ها کنار رفته بود
و عالم رهبانیت ...
همه چیز از هاله نوری که دور من و شاهین رو
گرفته معلومه
باز بگید هاله نور وجود خارجی نداره!
Direct Link
این هم آقا احسان در حال تخته بازی که زود ما
رو ترک کرند تا به کنسرت برسند
خوب شد من این بازی رو یاد گرفتم چون سر کلاس های
هوش مصنوعی
هر وقت صحبت از تخته و پوکر می شد هیچ دیدی
ازش نداشتم
Direct Link
این هم بر و بچ در حال بازی حکم با پاسور
که من آخرش هم یاد نگرفتم
گیشنیز ... آس ...
خیلی بازی بیخودی بود خداییش!
حوادث جالبی رو هم دیدیم ...
یک فقره درگیری با پلیس و گاز اشک آور شاید هم گاز فلفل که آخر هم نفهمیدیم برای چی پلیس اون جوان را تعقیب کرد
یک مسیر خاکی سربالایی که ماشین من رفت اما مال افشین ... افشین اون ماشین رو بنداز دور نه ترمز داره نه کمک فنر
جات خالی افشین از این طرف جاده خاکی رفتیم ولی ... فکرهای بیخود نکن ماشینم مثل آهو رفت بالا
... مشکل اینجا بود که راه رو دو تا ماشین بسته بودند و افتاده بودند به جون هم ... ولی خوب زود راه باز شد و ...
ما رد شدیم و باز ما نفهمیدیم دعوا دو تا خونواده سر چی بود!