88/12/20
12:13 ص
خیلی وقت است که در این قبرستان دیگر مرده ای نمی خندد...
و من نمی بینم انحنای لب هایی را که به گونه ها سلام کنند ...
خیلی وقت است که مرده ها خسته و مایوس اند...
خیلی وقت است که در این خاک بهتر از حقیقت پوچی ست و جز این دیده نمی شود.
و من می اندیشم به صورت مرده ای در سکوت مبهوت آب برکه، که خیره به صورتم مانده
گویی می خواند این قطعه مردن را
گویی با من دوست و هم سوداست
درونش را نمی بینم
لیک نگاهش پر از معناست
و جز این نمی پندارم که او نیز مرده ایست همچو من و سایر مردگان این قبرستان
که روزی مرگ آنان شروع شد و به این جهان مرده خزیده اند.
خیلی وقت است مردگان این قبرستان به انتظار روز موعود در مرگ خود غوطه می خورند.
تا روزی با لبخندی به سلام رهگذری پاسخ گویند
تا روزی با مرگ خویش زنده شوند
و خیلی وقت است که اولاد انسان به انتظار این تولد یک عمر مرده اند ...