سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

88/7/1
4:37 ع

با این کاشت و داشت و برداشت ، فرار مغزها یک امر طبیعی است...

ما در زمین که می کاریم؟! 

ایگنیاتسیو سیلونه در رمان فونتامارا شخصیتی دارد به نام براردو. این براردو که یک انقلابی شاد و سر حال است ، از ظلم فئودال ها به تنگ آمده و کم مانده است که سر به بیابان بگذارد و یاغی شود. مثل همیشه در همچین وقایعی فی الفور یکی دو تا ایدئولوگ و مصلح دورش را می گیرند و از او می خواهند که سعی کند تا کار کند و با کارش مبارزه کند و در عین حال این مصلحان با دون چیر کوستانتسا - یکی از فئودال های خوش قلب- گفتمان می کنند تا او هم راضی می شود که یک تکه زمین به براردو بدهد.

دون چیر کوستانتسا عاقبت بعد از گفتمان بسیار ، دلش برای براردو که از بی زمینی به تنگ آمده بود، سوخت و زمینی بالای تپه به او داد تا آن جا زراعت کند. براردو با جدیت به زراعت پرداخت. سر خوش از این که در زمین خودش می کارد...اما متاسفانه به خلاف ضرب المثل متواتر از آنجا که همیشه درهای عالم بر یک پاشنه می چرخند ... به محض اینکه اولین باران بارید ، سیل آب محصول ذرت او را برداشت و به سمت ته دره و زمین های اربابی برد. یعنی چهار قلم محصول براردوی فقیر  را که پایش یک فصل مجاهدت کرده بود، ریخت وسط دریای محصول کوستانتسای فئودال!

 

حالا حکایت دانشگاه های ما هم همین گونه است. خیال کرده ایم که در زمین خودمان دانشگاه ساخته ایم و نیرو می پرورانیم و آینده سازان، مملکت را زیر و رو می کنند و انقلاب فرهنگی و توسعه ی علمی و مشتی محکم!... اما دیدیم که اولین سوراخ apply (پذیرش) که باز شد ، بهترین نیروهایمان ظرف سه سوت کندند و رفتند و به قول متواتر فرار کردند... اصلا فراری در کار نیست . فرار از کجا به کجا؟! جهان سوم موظف است تا مقطع کارشناسی برای جهان اول نیرو تربیت کند، ارشد و دکترایش را هم شاید بعدتر به برنامه مان اضافه کنند ! ما خیال می کنیم که صاحب دانشگاه شده ایم . دانشگاه ما ارتباطی به کشور ما ندارد. دانشگاه های ما شعباتی از دانشگاه های اروپا و امریکا هستند. اما شعبه هایی بد... ما در زمین خودمان می کاریم ، اما زمین بالای تپه ...و به عبارت صحیح تر و دقیقتر در زمین آنها ...

به دانشجوی کشاورزیمان آموزش می دهیم که از جنگل ها چگونه محافظت کند؟!. به او توصیه می کنیم که در آب و هوای مرطوب چه درختانی را به عمل آورد.به او یاد می دهیم که  حفظ محیط زیست چه اهمیتی دارد... بنده ی خدا از زیر آن پنجاه تومانی بزرگ که بیرون آمد، کویر می بیند و کوهستان! پرس و جو می کند و می فهمد که اصالتا از تکست ِ (text) اروپایی درس خوانده است! "رمق دانشجوی مهندسی مان را می کشیم که یاد بگیرد چگونه طراحی کند! به زور کتاب طراحی اجزای جوزف ادوارد شیگلی را طی شش واحد تنقیه اش می کنیم که خوب حالی اش شود. حالا او می تواند مسائل سه بعدی نامعین انتزاعی را حل کند." مثلا طراحی شتر گلوی توالت فرنگی پلاستیکی مقاوم در برابر حرارت بالای 2000 درجه !!! بعد می بینیم که این با مستراح های سنتی ما جور در نمی آید ، و استادان به این نتیجه می رسند که سنت را قاطی اش کنند. نتیجه این می شود که دانشجو  روی کاغذ، آفتابه ای مسی طراحی می کند که لوله اش در برابر امواج ماکروویو! مقاومت خوبی دارد!! اینها شوخی نیست . این عین سوالی است که چند سال پیش در درس انتقال حرارت به دانشجویان داده بودند:

" طراحی کنید پره ی شوفاژی را به صورت مثلث متساوی الساقین با قاعده ی a و زاویه ی راس o که از انتهای آن وزنه ای به وزن M آویزان است ، به صورتی که کمترین خمش (خیز) را داشته باشد و تواما بیشترین انتقال حرارت را...

ضمنا به دلیل محدودیت جا ، ماده ای را برای ساخت آن انتخاب کنید که کمترین ضریب انبساط طولی را داشته باشد...!"  

یک مسئله ی مشکل پارامتریک! یک لُغُز! یک چیستان مزخرف! و البته از دید آقایان اساتید انتهای سوال علمی. علم به معنای ترجمه ای آن . برای حل آن تصویر سیاه و سفید جد و آبایت پیشِ چشمت می آید و از ریاضی دبستان تا معادلات دیفرانسیل پیشرفته را باید از بر باشی... اما خیال می کنی با حل آن گرهی از مشکلات فروبسته ی این مملکت حل می شود؟! فردا روز که فارغ التحصیل و جویای کار ، رفتی در یک ساختمان و زیر دست یک تاسیساتی شروع کردی به نصب شوفاژ، جرینگی می فهمی که این مسئله نه به درد دنیایت خورده است و نه به درد آخرتت... دوزاری ات می افتد و می فهمی که دانشجویان زرنگ تر از تو ، همان موقع این را دریافته بودند که چنین مسائلی را دودره می کردند و و از رو دست تو کپی می کردند...

می بینی که چیزهایی را آموخته ای که در هیچ جای این مملکت کاربرد ندارد. چهار سال یا شش یا هشت سال زندگی دانشجویی، فقط تو را از زندگی واقعی دور کرده است.همین... "تازه نه فقط به اندازه ی همین مدتی که وقت صرف کرده ای که پاره ای از اوقات به قاعده ی یک عمر از زندگی پرت می افتی! "چرا؟! برای اینکه دانشگاه دستگاه فکری تو را هم قرم قات کرده است.چیزهایی یادت داده است که در هیچ کجای این مملکت به کارت نمی آید....

دانشگاه ما از زندگی مردم کشورش فاصله گرفته است.. نه دانشگاه ، که کل سیستم آموزشی ما از چنین معضلی رنج می برد. سوالی از بیرون به دانشگاه ما ارائه نمی شود. صنعت هرگز دانشگاه را در حد و اندازه ای نمی داند که از او سوال بپرسد. او طاقت دیدن ریخت اتو کشیده ی یک استاد را ندارد که بدون این که حتی تا به حال یک قابلمه ی واقعی طراحی کرده باشد ، از صدر و ذیل ِ و پایه و اساس صنعت انتقاد می کند. دانشگاه هم توان گفت و گو با صنعت گر روغنی دست به آچار ِ خسیس را ندارد. کسی که حتی حاضر نیست یک بخش یا یک اتاق تحقیق و توسعه در کارخانه اش راه بیاندازد. هر دو هم حق دارند. یا دست کم اینگونه می پندارند.

در همه جای دنیا دانشگاه ساخته می شود تا مشکلات علمی آن کشور را حل نماید . اما در جهان سوم مسئله جور دیگری است. اینجا دانشگاه ساخته نشده است. دانشگاه ترجمه شده است. "لذاست که می بینی دانشگاه به جای حل مشکلات مملکت ما ، مشکلات ممالک دیگر را حل می کند !!!!!! "

فرار مغزها یک امر طبیعی است. "یعنی اگر دانشجوی مهندسی بعد از پایان تحصیل به این نتیجه نرسد که بایستی برای زندگی علمی به خارج از کشور برود، یک تصمیم غیر عقلانی گرفته است..."

همه ی این ها را نوشتم که بگویم آن طرف آب ، علم را تولید می کنند . دانشجو را در روند تولید علم قرار می دهند. کاملا به خلاف اینجا...

در زمینه های علوم انسانی و جغرافیا و ... هم متاسفانه وضع به همین منوال است ...

کدام استاد ما دانشجوی صفر کیلومترش را فرستاده است به " ترکمن صحرا" یا "بشاگرد" و کاری درست و حسابی از او خواسته است...!؟ (بگذر از این کار هایی که فقط به درد دودر کردن می خورد و می توانی از رو دست بغل دستی یا ترم پیشی رونویسی کنی.) آیا کسی در دانشکده ی جامعه شناسی ما از پدیده شناسی انصار حزب الله* سخن گفته است یا از پدیده ی رپ *. یا از به قول خودشان آنتروپولوژی در عشایر قشقایی؟! سخن گفتن نه به این معنا که یک مشت پرت و پلا ی ترجمه ای به خوردمان بدهند ، بلکه به این معنا که برود و ببیند و تحقیق کند و تئوری بریزد...

و البته این تحقیق وقتی پیرامون "بشاگرد" مفید است که دست کم یکبار استاندار هرمزگان آن را بخواند و در تصمیماتش به آن استناد کند. وقتی مفید است که لااقل یک مدیر کارخانه در آن منطقه چنین چیزی را از دانشکده ی جامعه شناسی طلب کند تا به جای بُن فروشگاهِ شهروند چیزی بهتر به کارگرانش هدیه دهد...

....

و این قصه ی یکبار مصرفی نیست که یکبار اتفاق افتاده باشد و خلاص .. مانند یک قصه ی دنباله دار باید هر روز منتظر قسمت تازه ای بود...

*: راجع به پدیده رپ و انصار حزب الله مفصلا در پست های بعدی توضیح خواهم داد.

پی اس: گ ا د ب ل س ی و

 

 


مشخصات مدیر وبلاگ
 
Brave Heart[0]
 

این یه وبلاگ گروهیه که متعلق بچه های کامپیوتر واحد تهران میباشد.


لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
لینک‌های روزانه
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
موسیقی


ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ