88/4/11
7:51 ع
بحث های انتخاباتی داغ شده بود و برخی ها هم درمورد مسائلی که به طور کامل از آن اطلاعی نداشتند نظراتی می دادند. فلانی خوب است چون ...فلانی بد است چون ...
رنگ سبز هم که حسابی مد شده بود. بعضیها از صندوقچه شان هرچه لباس سبز داشته اند بیرون گذاشته بودند و بعضی ها هرچه لباس سبز داشتن،پنهان می کردند.گاهی فکر می کنم ،اگر سریال خانه سبز در این مقطع ساخته می شد لابد مفهومی سیاسی داشت یا اگر عید بود و مردم می خواستند هفت سین بچینند ، قسمت سبزه آن سیاسی می شد .
در این بین، طرفداران احمدی نژاد هم کم نبودند .مثلا سراغ دارم کسانی را که به خاطر سهام عدالت و برق و آب و گازی که در منطقه شان روبراه شد چنان با اعتقاد به احمدی نژاد رای دادند که سبزجامگان را سخت در باور بگنجد.
یک گروه از جوانان هم پشت سر کروبی صف کشیده بودند و سرانجام ، این طور که به نظر می رسید محسن رضایی، بی حاشیه ترین مرد داستان بود ، هرچند که در جریان انتخابات، حاشیه نداشتن یعنی ، هیچ به حساب آمدن!
نمی دانم به چه کسی رای دادی ؟ هر که باشد به گمان من ،با احساسات انتخاب می شود .چون ما اصولا ملت عاشقی هستیم و عاشقانه رای می دهیم .
در آن روزهای پرسروصدا،اما حرفهای کاندیداها توجهم را به نکته ای دیگر جلب کرد . دوفیلم مستند شمقدری و مجیدمجیدی ، یکی نه چندان خوش ساخت و دیگری باز نه در حد مورد انتظار ،فارغ از جنبه تبلیغاتی اش ، درواقع دو روی یک سکه از جامعه ای بود که نیازهایش را فریاد میزد.
درفیلم شمقدری ،مردم مناطق محروم را دیدم و در فیلم میرحسین ، جماعت شهرنشین که از اعتیاد و اشتغال و تحصیل کرده های بیکار،می گفتند. حرفهای این دو رقیب ، قبل از هر چیزخواسته های اقشار متفاوت جامعه امروز ایران را نشان میداد.
به گمان من مسئولان اگر دلسوز باشند الان باید بنشینند و این فیلم ها و حرفها را که در انتخابات فرصت ابراز آن فراهم شده بود با تامل نگاه کنند ، شاید ما مردم کاندیداهای متفاوتی را انتخاب کنیم و رنگهای مختلفی را بپسندیم اما در اصل حرف همه مان یکی است چون :
"حقیقت ،آینه ای بود که از دستان خداوند به زمین افتاد و شکست .پس هر کس تکه ای برداشت و خودش را در آن دید و پنداشت حقیقت در دست اوست . حقیقت اما در میان مردمان پخش بود
با تلخیص از دست نوشته ی یک دوست
پی اس : برای صاحب روز جمعه :
آن قدر منتظرم در ره شوق که اگر زود بیایی دیر است ...
گ ا د ب ل س ی و