88/1/7
9:25 ع
1. ..اسم ها هستند که ترس ایجاد می کنند.اشیا بدون اسم، هیچ چیز،حتی شی هم نیستند! ..
2. ..آدم یا بی درنگ از کسی خوشش می آید یا هرگز خوشش نمی آید..
3. ..مرده ها در دنیایی هستند که پرتو نازکی از نور آن ها را از دنیای ما جدا می کند..
4. ..هر قدر اوضاع وخیم تر می شود، بیشتر دوست دارم بخندم..
5. ..عجیب است که آدم برای نگه داشتن مردم چه حرف های احمقانه ای می تواند بزند–و باز چقدر عجیب است که مردم حرف های احمقانه ای را که به آن ها گفته می شود باور می کنند..
6. ..فقط از این سر در می آورم که در آن، گاهی هر ثانیه که بگذرد،می تواند مرگ را برای آدم همراه بیاورد،یا شادی گریختن از آن را- تا ثنیه بعدی که همه چیز دوباره آغاز شود..
7...تصمیم می گیرم مثل وقتی که آدم از صخره ای به صخره دیگری می پرد تا از رودخانه ژرفی بگذرد، از ثانیه ای به ثانیه دیگر بروم. خیس از پشنگ آب،تر وتازه،ولی نه غرق شده..
8. ..هرگز نتوانستم درک کنم با گرفتن سر بچه ای زیر آب یخ زده چه چیزی را می توان به او یاد داد..
9. ..تعطیلات رفتن خودش یک حرفه است..
10...آدم های تنها شاید حق رفتن به تعطیلات را ندارند...
11...مردن باید چیزی شبیه این باشد: شنا کردن در تاریکی که هیچ کس صداتان نزند..
12...ترسم از این است که دیگر دوستم نداشته باشند–نه از چیزی دیگر..
13...بالاخره یک نفر پیدا خواهد شد که دوستم بدارد.اگر هم کسی نباشد،هوا هست،ماسه و آب و روشنایی هست.هرگز وانهاده نخواهم ماند..
14...انگار زمان از رویشان گذشته، سپری شده و متوجه شان نشده..
15...همیشه چیزی برای دیدن وجود دارد،همه جا.برگی که فرو می افتد، مورچه ای که بالا می رود،ابری که از هم پاره می شود..
16...آنچه برای همه ساخته شده برای هیچ کس نیست..
17...نمی دانم دوست دارم کوچه ای به اسمم باشد یا نه.اگر هم باشد باید کوچه ای باشد رو به دشت،در حومه شهر،جایی که خانه ها از هم فاصله می گیرند،و مثل حبه قندی که در آب حل شود،در طبیعت ذوب می شوند..
18...وقتی که پدرم از دست من عصبانی می شود،من دیگر فقط دختر مادرم هستم..
19...بچه کسی است که شب و روز به اعلام می کنند مرگش نزدیک،قطعی و طلب شده است:بزرگ شو.عجله کن بزرگ شوی.یا بمیر و ما را به حال خودمان بگذار..
20...این همه چهره و هیچ کس برای دیدن شان..
21...آدم وقتی چیزی را دوست دارد به آن گوش می دهد..
22...هیچ کس نمی داند مال کیست،پس مال ماست..
23...در این ساختمان ها، روشنایی تفننی است،حتی بلهوسانه..
24...وقتی آدم را دوست دارند خانه ای روی زمین به او تقدیم می کنند.منظور از خانه،سنگ و آجر نیست،عشق است
ای پی 1: یکی بود که دیگه نبود، کمافی سابق برای اونایی که خیلی عزیزن، همیشه هست، ولی برای خودش فقط به اندازه همون کاغذهای باطله ای هست که نمی دونم چرا همین طور دارن زیاد می شن!
ها؟!
Wall.e؟!
خب اون یکی استثنا بود! همه می دونن که من به شدت جوگیرم! پس اونو بذارید به حساب جوگیر بودنم و خیلی جدی نگیرید!!
ای پی 2: ساعت 3 بامداد .. یه حس غریب اومد و گفت دوست داره یه کم آمارگیری کنه .. ما هم که خراب ...
وقتی همه خواب بودند.. - ! ؟ % ها؟! همینطوری!!
همینطوری حس کردم باید این sms رو به 20-30 نفری بفرستم تا بلکم نتایجش از بی خوابی شبونه نجاتم بده، می خواستم بدونم چند نفر بیدارن .. به غیر از من چند نفر دیگه مهندس تنهای شب اند.. همه ی همه که نه!
تا ساعت 3:15 .. آمارگیری نشون می داد که فقط 3 نفر! من، جناب ایشون، و یکی از دوستان قدیمی!
ساعت 6:15 یکی از کارشناسان آمارگیری به جمع نیمه شب بیداران اضافه شد و اعلام حضور کرد..
آمارگیری در همین جا متوفق شد..
نفر 4 ام معتقد بود که 3 نفر اول شاید ..خرزو خان، من و شوالیه تاریکی بودن!
طی نشستی که با نفر 4 ام داشتیم به این نتیجه رسیدیم که یا کلا همه تو holiday به سر می برند، یا اعلام حضور نمی کنند تا تو holiday بودنشون بر همگان روشن نشه و در نهایت یه احتمال محتمل دیگه ... این مخابرات است که کمافی سابق در holiday می باشد!!
ای پی 3: نظرت در مورد این 24 تای اولی چی بود؟!
خب خدا رو شکر که نظر موافقت مساعده!
ای پی 4: یکی از دوستان احساس کرد برای رفع گلو درد، کوه و کشیدن قلیون با توتون هلو به شدت جواب می دهد، اینجانب نیز نظر مساعت خود را به وی اعلام کرده، پیشنهاد کردم توتون نعناعی را به جای هلو تست کند! شاید بیشتر افاقه کند..
ها؟!
کدوم کوه؟!
همون کوهی که آهو داره..های بله..!
ای پی 5: تا قسمت سوم و آخر دیوونه بازی ما رو همراهی کنید! البته اگه فکر می کنی دیوونه ای! در هر صورت خود دانی .. گفتم که گفته باشم..
ادامه دارد...