87/9/4
9:15 ع
دو فرشته مسافر، برای گذراندن شب در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند.این خانواده رفتار نا مناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمان خانه مجللشان راه ندادند، بلکه زیر زمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند.
فرشته پیر در زیر زمین خانه شکافی دید و آن را تعمیر کرد.وقتی که فرشته جوان از او پرسید که چرا چنین کاری کرده،او پاسخ داد: همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند.
شب بعد این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نواز رفتند.بعد از خوردن غذایی مختصر،اتاق خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند.
صبح روز بعد فرشتگان زن و مرد فقیر را گریان دیدند. گاو آنها که شیرش تنها وسیله گذران زندگیشان بود ،در مزرعه مرده بود.
فرشته جوان عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید:چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟
خانواده قبلی همه چیز داشتند اما تو کمکشان کردی،اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی گاوشان هم بمیرد.
فرشته پیر پاسخ داد:وقتی در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم،دیدم که در شکاف دیوارکیسه ای طلا وجود دارد. از آنجا که بسیار حریص و بد دل بودند،شکاف را بستم و از دید آنها مخفی کردم.دیشب وقتی در آن اتاق خواب بودیم فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را دادم. همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند و ما گاهی اوقات ، خیلی دیر به این نکته پی می بریم.