87/7/19
12:44 ص
روی یک جدول بسته
یه پسر بچه نشسته
گلای سرخ رو گرفته
لای انگشتای بسته
گل فروش کوچک ما
شبا زخماش رو شمرده
همه ی آرزوهاش رو باد دزد کوچه برده
اگرم با گشنگی هاش شب رو تا صبح سر آورده
سر رسیدن بهار رو کسی یادش نیاورده
آی خانم! گل ... آی آقا ! گل ...
اولین بهار من گل ...
آی خانم! گل ... آی آقا ! گل ...
آخرین بهار من گل ...
آدما تو فکر عیدن
فکر یه ماهی سفیدن
اونا از تو خونه هاشون
انگار هیچی نشنیدن
دیگه شب از راه رسیده
غنچه ی غروب رو چیده
از پسر بچه ی خسته هیپکی یه گل نخریده
پل عابر پیاده
اما جای امن خوابه
رو لب اون پسر، اما
یه سوال بی جوابه ...
ای خدا ... ای خدا ...
چرا نمی شه این گلا یه لقمه نون شه
جای خواب من رو ابرا
روی بام اسمون شه
چرا سوسوی ستاره
تو شب من نمی مونه
قدر این گلای سرخ رو
چرا هیچکس نمی دونه ...
آی خانم! گل ... آی آقا ! گل ...
اولین بهار من گل ...
آی خانم! گل ... آی آقا ! گل ...
آخرین بهار من گل ...
صبح شده اونور شیشه
پسرک بیدار نمی شه
انگاری
تمام عمرش
توی خواب بوده همیشه
گلای مرده ی پرپر
روی پل ریخته کنارش
خیره موندن به خیابون
اون چشای بی قرارش
چشم بچه های کوچه
اما بازم زیر بارون
توی مرخصی عیده
پاسبون این خیابون
چشم بچه های کوچه
اما بازم زیر بارون
کی می شه از خواب بیدار شن
آدمای این خیابون
آی خانم! گل ... آی آقا ! گل ...
اولین بهار من گل ...
آی خانم! گل ... آی آقا ! گل ...
آخرین بهار من گل ...
ای پی 1: این آهنگ آصف رو خیلی دوست دارم (همینی که این بالا نوشتم)، قبلا هم می خواستم در مورد این موضوع یه مطلب بذارم ولی حسش نیومده بود، تا وقتی که امیر رو دیدم و احساس کردم که دیگه وقتشه ... (اینا هستن ... جو گرفته منو شدید!)
ای پی 2: توی اون تاریکی شب جای امیر تو خیابون نبود! چرا امیر به جای بازی کردن و لذت بردن از طعم خوش بچگی باید ... ای کاش می تونستم کاری کنم ...
ای پی 3: این مطلب رو می خواستم همون شب (17 مهر) آپ کنم ولی نشد ... خواستم عکسی که می ذارم یه نقاشی باشه از خود امیر که تو سیاهی شب، گوشه خیابون روی جدول گل به دست نشسته منتظر ...، ولی حیف نرسیدم .. اگه قرار بود این کار رو بکنم دیگه خیلی دیر می شد واسه آپ کردنش !
ای پی 5: من و تو شاید نتونیم واسه امیر و امیرها کاری بکنیم و مشکلشون رو حل کنیم ولی حداقلش اینه که می تونیم بعضی وقتا ببینیمشون و یه کم بیشتر فکر کنیم ... (یه نکته رو اینجا لازمه که موتوذکر بشم: اینجا اصلا بحث اون 2000 تومن مطرح نیست ... نیای بگی خیال کردی خیلی ول خرجی که 1000 تومن اضافه تر دادی به اون بچه ! ... نه! هنرمند .. منظور من اینا نبود، گفتم که اون پول اصلا چیزی نبود، اینا همش بهانه بود برای گفتن اصل موضوع ...!!)
ای پی 6: متاسفانه تکرار خیلی از اتفاقات باعث شده که همه چیز برامون عادی بشه ... برامون بشه یه سری اتفاقات ساده روزمره زندگی ... می ترسم از اون روزی که مرگ آدم ها هم برامون عادی بشه ... (کما اینکه توی همین کره خاکی تو بعضی جاها ، کشتن آدم ها و مرگشون راحت تر و سریع تر از خوردن یه فنجون قهوه اتفاق می افته ...!)
ای پی 7: امیدوارم سرنوشت امیر هرگز شبیه اون چیزی نشه که ته قصه ای که آصف می گه، واسه اون پسر بچه ای اتفاق می افته که برای همیشه به خواب می ره ...!