سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

89/6/19
12:39 ص

سلام به همگی

اول از همه عید فطر مبارک

یه داستانه نسبتا قدیمی هست که گفتم جالبه یه بار دیگه خونده شه


سیاست یعنی چی ؟؟

یک روز یک پسر کوچولو که می‌خواست انشا بنویسه از پدرش می‌پرسه: پدر جان !
لطفاً برای من بگین سیاست یعنی چی !؟

پدرش فکر می‌کنه و می‌گه : بهترین راه اینه
که من برای تو یک مثال در مورد خانواده خودمون بزنم که تو متوجه سیاست بشی ..

من حکومت هستم،

 چون همه چیز رو در خونه من تعیین می کنم

 مامانت جامعه هست، چون کارهای خونه رو اون اداره می‌کنه..

 کلفت مون ملت فقیر و پا برهنه هست،

 چون ازصبح تا شب کار می کنه و هیچی نداره..

 تو روشنفکری چون داری درس می‌خونی و پسرفهمیده‌ای هستی.
داداش کوچیکت هم که دو سالش هست، نسل آینده است

امیدوارم
متوجه شده باشی که منظورم چی هست و فردا بتونی در این مورد بیشتر فکر کنی.

 پسرکوچولو نصف شب با صدای برادرکوچیکش از خواب می‌پره. می‌ره به اتاق

برادر کوچیکش
و می‌بینه زیرش رو کثیف کرده و داره توی خرابی خودش دست و پا می‌زنه.

 می‌‌ره توی اتاق خواب پدر و مادرش و می‌بینه پدرش توی تخت نیست و

مادرش به خواب عمیقی فرو رفته
و هر کار می‌کنه مادرش از خواب بیدار نمی‌شه..

 

می‌ره تو اتاق کلفت شون که اون
رو بیدار کنه، می بینه باباش توی تخت کلفت شون خوابیده ......؟؟؟

فردا صبح از خواب بیدار می شه و میره سرجاش می خوابه 

  فردا صبح باباش ازش می‌پرسه:
پسرم!فهمیدی سیاست چیست؟ پسر می‌گه: بله پدر، دیشب فهمیدم که سیاست چی هست.

 

سیاست یعنی این‌که حکومت
، ترتیب ملت فقیر و پا‌برهنه رو می‌ده،

درحالی که جامعه به خواب عمیقی فرورفته
  و روشنفکر هر کاری می کنه نمی‌تونه جامعه رو بیدار کنه،

درحالی که نسل آینده داره توی گه خودش دست و پا می‌زنه



  

89/5/18
8:24 ع






لبخند زدن را فراموش نکنید !!!!!!!!!!!!!!
 
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می رفت و بر می گشت.
با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود ،
دختر بچه طبق معمولِ همیشه ، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد.


بعد از ظهر که شد ،‌ هوا رو به وخامت گذاشت
و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت.

مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد
یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد ،
 تصمیم گرفت که با اتومبیل به دنبال دخترش برود.

مادر کودک با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید ،
 با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.


اواسط راه ، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود ،
 ولی با هر برقی که در آسمان زده می شد ، او می ایستاد ،
به آسمان نگاه می کرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می شد.


زمانی که مادر اتومبیل  خود را به کنار دخترک رساند ،
شیشه پنجره را پائین کشید و از او پرسید : چکار می کنی ؟
 چرا همین طور بین راه می ایستی ؟


دخترک پاسخ داد : من سعی می کنم صورتم قشنگ به نظر بیاید ،
 چون خداوند دارد مرتب از من عکس می گیرد.


الهی ی ی ی ی

///////////////////////////////////
من کشته ی شعور این دختر بچه ام
ای کاش ما همگی اینطوری میموندیم یا باشیم یا بشیم

گاهی نگاه ها چقدر شیرینه و مثبت هست
واقعا اگه به بدی ها هم با دید مثبت نگاه کنیم واسه اینده مون
چقدر تحمل زندگی راحت تره

من همیشه میگم به فرض اتفاق بدی رخ داد با افسردگی که نمیشه کاری کرد
مهم اینه که ادم بتونه از اون اتفاق بد
 یه جریان زیبا درست کنه



  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
Brave Heart[0]
 

این یه وبلاگ گروهیه که متعلق بچه های کامپیوتر واحد تهران میباشد.


لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
لینک‌های روزانه
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
موسیقی


ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ