88/12/20
12:13 ص
خیلی وقت است که در این قبرستان دیگر مرده ای نمی خندد...
و من نمی بینم انحنای لب هایی را که به گونه ها سلام کنند ...
خیلی وقت است که مرده ها خسته و مایوس اند...
خیلی وقت است که در این خاک بهتر از حقیقت پوچی ست و جز این دیده نمی شود.
و من می اندیشم به صورت مرده ای در سکوت مبهوت آب برکه، که خیره به صورتم مانده
گویی می خواند این قطعه مردن را
گویی با من دوست و هم سوداست
درونش را نمی بینم
لیک نگاهش پر از معناست
و جز این نمی پندارم که او نیز مرده ایست همچو من و سایر مردگان این قبرستان
که روزی مرگ آنان شروع شد و به این جهان مرده خزیده اند.
خیلی وقت است مردگان این قبرستان به انتظار روز موعود در مرگ خود غوطه می خورند.
تا روزی با لبخندی به سلام رهگذری پاسخ گویند
تا روزی با مرگ خویش زنده شوند
و خیلی وقت است که اولاد انسان به انتظار این تولد یک عمر مرده اند ...
88/5/25
12:0 ص
به نام خدا
اولن (همون اولن) یه معذرت خواهی به دوستان بدهکارم به خاطر چند وقتی که نتونستم آپ کنم که اونم دلیل داشت که چون یه کوچولو زیاد محرمانه ست نمی تونم بگم. حالا کاری نداریم ... مهم اینه که من الان اینجام با یه خاطره دیگه از سری خاطرات باور نکردنی و صد البته عبرت آموز خودم که البته این دفعه این الطاف دوستان بود که موجبات خلق این خاطره شد.
خوب حالا بدون فوت وقت بریم سر اصل خاطره:
تو این گرمای تابستون هیچ چیز به اندازه یه استخر و شنای مشتی نمی چسبه !! چند وقت پیش با بچه ها (بروبچ ِ پاک ِ خارج ِ بند) جمع شدیم که کجا بریم کجا نریم که تو این شرایط جوی از اوقات فراغتمون بهترین بهره رو برده باشیم که سرانجام با اصرارهای زیاد من تصویب شد که بریم کجا؟ استـــــــــــــــــخــــــــــــــــــر (اصلا اسمش که میاد من هیجان زده می شم) ولی با این شرط که من بشم مربی (آخه من شنا بلدم) و به دوستان طریقه شنا کردن رو یاد بدم ،ما هم الکی گفتیم چـــــشــــــــــــــم !!!(انگار تو 1 سانس دو ساعته می شه شنایی رو که ما تو 12 تا ، دو ساعت یاد گرفتیم ، آموزش داد)
خلاصه سرتون رو درد نیارم رفتیم خونه و تجهیزات لازم رو برداشتیم و بســـــــــــــــــم الله ...
خدا این استخرو از مردم نگیره ،نمی دونید تو 1 متری چه غلغله ای بود ، از بچه زیر 2 سال گرفته تا پیرزن 80 ساله همه در صلح و صفا فقط همو نیگاه می کردند ، آخه بنده خداها جایی واسه تحرک نداشتن و از اونجایی که ما ملت خوب و قانعی هستیم به همین در کنار هم بودن راضی بودن... خدایا چقدر این مردم دوست داشتنی اند !!!
بی خیال حالا ، من تا این وضعو دیدم همه قوای شیطانی رو به این حالت یه جا متمرکز کرده و خطاب به دوستان گفتم : ای وای حیف شد تو این شلوغی دیگه نمی تونم چیزی یادتون بدم ، تا من برم یه استارت بزنم (آخه من شنا بلدم) شما برید ببینید می تونید با گردن کلفتی یه جایی خلوت کنید.
اما دوستان ما ظاهرا سرتق تر از این حرفا بودند ...