سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

87/5/21
10:4 ص


 

عزیزم   !  

 

دل شکستن هنر نیست .

 

اگه تونستی دل شکسته ای رو دوباره زنده کنی اون موقع تو یک هنرمند بزرگی .

 

اگه نمی تونی چیزی رو که تو دلتِ قشنگ به زبون بیاری غصه نخور .

 

خدا رو شکر کن که دلت متروک نیست .

 

تو بازم خوشبختی اگه کسی که دوستش داری دوسِت نداره !

 

همین که دوست داشتن رو بلدی کافیه .

 

گول زبونی رو که از عقل دستور می گیره نخور .

 

چشمی رو باور کن که ایینه ی دلِ .

 

از خدا نخواه به عشقت برسی .

 

ازش بخواه عشقت حقیقی باشه .

 

 

 


  

87/5/21
8:30 ص

در زمان های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر روی زمین نرسیده بود

 فضیلت ها و تباهی ها کنار هم جمع شده بودند . خسته تر و کسل تر از

 همیشه زکاوت گفت: بیایید با هم بازی کنیم ؛ مثلا قایم موشک . همه از

 پیشنهاد او شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد که من چشم می گذارم .

 از انجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی بگردد همه قبول

 کردندکه او چشم بگذارد و به دنبال انها بگردد . دیوانگی جلوی درختی

 رفت و چشم هایش را بست وشروع کرد به شمردن . یک . . . دو . . .

 سه . . . همه رفتند تا جایی پنهان شوند . لطافت خود را به شاخه ی

 محبت اویزان کرد ، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد . هوس به

 عمق زمین رفت ، اصالت در میان ابرها پنهان شد ، طمع در داخل کیسه

 ای که خودش دوخته بود ؛ پنهان شد و دیوانگی همچنان مشغول

 شمردن بود . هفتاد و نه . . . هشتاد . . . همه پنهان شده بودند جز عشق

 که مانده بود و نمی توانست تصمیم بگیرد وجای تعجب هم نیست ،

 چون همه می دانیم که پنهان کردن عشق مشکل است . در همین حال

 دیوانگی به پایان شمارش رسید ، نود و پنج . . . نود و شش . . . هنگامی

 که دیوانگی به صد رسید ؛ عشق پرید و در بین نیک بوته ی رز پنهان

  شد . دیوانگی فریاد زد که دارم می ایم . اولین کسی را که پیدا کرد

 تنبلی بود ؛ زیرا تنبلی ، تنبلیش امده بود جایی پنهان شود . لطافت را

 یافت که بر شاخه ی محبت اویزان شده بود ، دروغ  ته دریاچه ، هوس

 در مرکز زمین ، یکی یکی همه را یافت جز عشق . او از یافتن عشق

 ناامید شده بود . حسادت در گوش دیوانگی زمزمه کرد که تو فقط باید

 عشق را پیدا کنی و او پشت بوته های گل رز است . دیوانگی شاخه ی

 چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیادی ان را در

 بوته ی گل رز فرو کرد ، دوباره و دوباره . با صدای ناله متوقف شد .

 عشق از پشت بوته بیرون امد در حالی که با دستهایش صورت خود را

 پوشانده بود و از میان انگشتهایش قطرات خون بیرون می زد . او نمی

 توانست جایی را ببیند . کور شده بود . دیوانگی گفت : من چه کردم ؟

 چگونه می توانم تو را درمان کنم ؟ و عشق پاسخ داد : تو نمی توانی مرا

 درمان کنی . اگر می خواهی مرا کمک کنی راهنمای من شو . از ان روز

 است که « عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست »

 

 


  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
Brave Heart[0]
 

این یه وبلاگ گروهیه که متعلق بچه های کامپیوتر واحد تهران میباشد.


لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
لینک‌های روزانه
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
موسیقی


ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ