89/11/2
7:26 ع
ی خبر داغ دارم ... ی خبر داغ دارم
بعد از سال ها انتظار ... رویاهاتان به حقیقت پیوست
این یک خواب نیست عین واقعیت است
یک...دو...رو آنتنیم...برم
زندانی های پیام نور روی فیس بوک صفحه می زنند
یوهو..یوهو..هیپ هیپ هورا..!
(خب مطلب اول همین پایین بود ...دیدم خیلی خشکه یک آب ریختم روش...که اون بالا شد)
(بازم یعنی من لوس شدم...اه)
صفحه پیام نور مرکز تهران روی facebook افتتاح شد
از کلیه علاقه مندان دعوت به عمل می آوریم دکمه like بالای صفحه Tehran PNU را زده تا در صفحه عضو شوند
تا کنون حدود بیست عکس از محیط و حال و هوای دانشگاهمان در طول این چهار سال upload کردم مثل عکس هایی از :
دکتر فرهمند از پشت
حیاط دانشگاه علامه
آزمایشگاه ها
در و دیوار دانشگاه و فحش و فحش کاری های سیاسی سال 88
اعلامیه ها
لیست نمرات که به اون طرز فجیع باید دنبال نمرتون می گشتین
شما هم اگر عکسی ، خاطره ای یا مطلبی دارید می توانید share کنید ... تا خاطره بشوند و بعدها ... !
لینک مستقیم صفحه : http://www.facebook.com/#!/pages/Tehran-PNU/163354683710371
در ضمن می توانید در قسمت تحصیلات خود نیز این صفحه را اضافه کنید .
در خصوص فیلتر بودنش هم اگر کسی راهنمایی خواست بگه ! دیگه چی می خواید !
بگو چی می خوای چی چی نمی خوای
هر چی بخوای ... خب بسه دیگه! Off
89/10/16
1:28 ع
چند روز پیش یک ایمیلی به دستم رسید که دلم نیومد آپش نکنم که واقعا بامزه بود و عین حقیقته
(نیست همین جوری مطلب آپ میشه و باید وقت بگیریم و این حرفها ! ) ...
فکر کنم شما هم بعد خوندنش با من هم عقیده باشین :
میگویند زنها در موفقیت و پیشرفت شوهرانشان نقش بسزایی دارند ...
ساعد مراغهای از نخست وزیران دوران پهلوی نقل کرده بود :
زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم.
اما وی با بی*اعتنایی تمام سری جنباند و گفت: "خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی؟!"
گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم. آن هم با قیافه*ایی حق به جانب. ..
باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت: "خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!"
شدیم معاون وزارت امور خارجه که خانم باز گفت: "خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو ...؟!"
شدیم وزیر امور خارجه و گفت: "فلانی نخست وزیر است ... خاک بر سرت کنند!!!"
القصه آنکه شدیم نخست وزیر و این بار با گام*های مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد.
تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت: "خاک بر سر ملتی که تو نخست وزیرش باشی!!!"
بعد از خواندن داستان شاید این سوالات براتون مطرح بشه که :
میزان تاثیر گذاری هر یک از زوجین در پیشترفت نفر مقابل چقدر میتونه باشه ... !
کم توقع بودن از طرف مقابل خوبه یا بده ... !
داشتن اهداف مستقل طرفین خوبه یا بده ... !
یکی برای خودش یا یکی برای یکی دیگه یا یکی برای همدیگه ... !
و از همین دست سوالات ... ... !