88/9/22
9:30 ع
عکس های ایرانی های موفق جهان
اون هم فقط در زمینه امور و رشته های مهندسی و مدیریتی و
الا ایرانیان در رشته های پزشکی کولاکند و مجبور بودم یک چند هزارتایی براتون عکس بیندازم
تصویر جمشید دلشاد شهردار شهر بورلی هیلز آمریکا
امید کردستانی معاون ارشد google در حال سخنرانی در سمینار
تصویر فریار شیرزاد معاون مشاور رئیس جمهور و شورای ملی امنیت ایالات متحده
حسین اسلامبولچی رئیس شرکت مخابرات در آمریکا
تصویر امیر مجیدی مهر معاون ارشد کمپانی مایکروسافت ( سمت چپ )
تصویر پروفسور Caro Lucas پدر رباتیک ایران
تصویر ماریا خرند مدیر موفق کمپانی سونی اریکسون
تصویر مینو اخترزند مدیر راه آهن کشور سوئد
تصویر سیما تمدن معاون ارشد شرکت apple
تازه همه این ها یک طرف دکتر احمدی نژاد به تنهایی یک طرف دیگه
خیلی خب جدی نگیر ...اصلا سیاست به ما چه ربطی داره...نه؟
جا داره دوباره خبره کلاس حل تمرین طراحی الگوریتم رو بگم:
88/9/8
8:53 ع
فقط یک مورد ازبینهایت محدودیت این جهانه جبری رو ببینید که حتی ما آدم ها حتی بر روابط میان خود هم تسلط نداریم :
چقدر ما آدم ها و انتخاب هامون محدوده...
قدرته انتخابمون برای داشتن یک دوست , یک رفیق , یک هم صحبت ,یک همسر و مخصوصا یک کسی که بخوایم عاشقش بشیم چقدر محدوده ...البته عشقه ملموس و مادی منظورمه ، از نوع زمینی و از نوع آدم به آدمش....!
در زندگیمون و در عرصه های مختلف اون با چه کسایی آشنا می شیم...!
آیا دست ماست که با کی ، کی و کجا آشنا بشیم
با چند نفر می تونیم تو زندگیمون آشنا بشیم...!
گیریم همه اونها آدم های خوبی باشن و هوای ما رو هم داشته باشن ولی...!
چندتای از اون ها به دله ما می شینن و ازشون خوشمون می آد ...از اون بالاتر ... چندتای از اونها شما رو ممکنه عاشقه خودشون کنن...
عشق خیلی کم توی زندگی آدم اتفاق می افته...نمی دونم عشق یک نعمت کم یابه یا یک عذابه نادر
چندتا از این عشق ها رو میتونید به طرفتون ابراز کنید...بلاخره موقعیتش باید پیش بیاد یا نه!
و چه قدر کم پیش می اد که این عشق دو طرفه باشه...و امان از عشقه یک طرفه...!
و این دردناک ترین مرحله بازیه...که بعد از این همه دردسر ,بلاخره یکی رو پیدا می کنی که ازش خوشت بیاد و از اون بالاتر,عاشقش باشی ...اما عاشقه کسی بشی که اون هیچ حسی به تو پیدا نکرده...و این جاست که آدم می خواهد از زمین جداشه و ... !
اون وقته که می مونی که درد بی اعتنایی های معشوق رو بکی بگی...از کی بخوای که مرحمی بر دردت بذاره....و از کی گلایه کنی و گلایه پیشه کی ببری...از دنیا ...از زمونه...از خودت که بیخودی عاشق شدی...از معشوقت که بیچاره از همه جا بی خبربوده و تو یک دفعه رفتی سره راهش سبز شدی...از عشقی که همیشه منتظرش بودی و حالا ناخواسته تو دلت پا گذاشته...یا از خدا که این عشق رو آفریده و در جونت انداخته
اون وقته که این غلیانات روحیه ما آدم ها می شه شعر و ترانه هایی زیبا ...و می شه دیوان های زیبایی که حافظ و امثال اون ها نوشتن و در اون از بی توجهی معشوق بر زمین و زمون لعنت فرستادن
اون وقته که تازه باز می فهمی چقدر محدودی ...و این دنیا با تمام قشنگی هایش...با همه لذت های ریز و درشتش...با همه شیرینی های حیوانی و معنویش گنجایش روحه تو رو نداره..حتی عشق که سر حده حالات روحی می شه گفتش باز نه تنها مرهمی بر درد ها و سوالات بی جواب ما نیست که خود دردی مضاعف است بر سایر دردهای اولیه برای این که ... باز بفهمی مرگ تنها راه حل است و لا غیر
وباز هم نباید خیلی سخت گرفته و خیلی یواش و پاورچین پاورچین باید از کنار و یا درون موضوع با بی خیالی عبور کرد و روزمرگی از نو ؛روز از نو
شاد باشید که این تنها انتقامیست که می توان از دنیا گرفت...!و دیگر هیچ