88/11/20
9:40 ع
علم بهتر است یا اخلاق !
استادم من را دوست دارد
شاید مرا دوست دارد
استادم من را دوست ندارد...استادم من را دوست ندارد...
فقط یکم دیگه تا فارغ التحصیلی مونده...
آخه چه مهمه دوست داشته باشه یا نه ...
مهم لذت علم اندوزی بود که ما بردیم احتمالا...
نمی دونم از کجا شروع کنم ،اصلا بنویسم یا ننویسم...ولی می نویسم ...می خوام براتون یک داستان تعریف کنم ، داستان خودم و شاهین که امروز از ساعت 8 صبح تا 7:30 شب به خاطره یک امضا برگه کارآموزی و پروژه مون معطل جناب (*) شدیم و آخر هم امضا نشد ...و این ماجرای مسخره اولین خاطره ما از ساختمان آبان را رقم زد ... این داستان را بدون در نظر گرفتن هیچ پیش فرضی از شخصی بخوانید و اول قضاوت کنید بعد تحلیل کنید و بعد درسی بشه برایه آینده خودمون که اگر به نظرتون این رفتارها ناپسند می اد این طور نباشیم و نشیم
پشت در استاد (*) در طبقه هفتم سپند نوشته بود که من سه شنبه ها در ساختمان آبان جوابگوی کار های شما هستم ... خب ما هم امروز سه شنبه 20/08/88 ساعت 8 صبح رفتیم دانشگاه تا با شاهین در مورد انتخاب واحد و پروژه و ...هم مشورت کنیم و هم از هر کی می تونیم اطلاعات کسب کنیم ... هزار و یک سوال که شاید کلا بعد از پرسیدن از دو تا کارشناس آموزش و شونصد بار شوت شدن بین این دوستان و آموزش و برنامه ریزی به یکیش تقریبا یک جواب درست و حسابی دادند و هزار تاش موند...
ساهت 9:30 رفتیم پیش استاد (*) و متوجه شدیم ایشون با حفظ سمت قبلی یعنی مدیر گروه کامپیوتر مرکز تهران به رییس کل دانشکده فنی هم منصوب شدند(نمی دونم باید خوشحال باشیم و تبریک بگیم یا گریه کنیم و تسلیت بگیم) و حالا یک منشی هم دارند و ملاقات باهاشون سخت تر از قبل هم شده ... چند تا از بچه ها که قبل از ما تو نوبت بودند گفتند امروز از اون روز هایی است که ایشون باز خیلی عصبانی هستند و حال و حوصله ندارند...(البته من اون روی سکه ایشون رو هم دیدم ولی خیلی کم)خب من بیخیال پرسیدن سولات متعدد خودم در مورد اینکه چه رشته ای برم و چیکار کنم و اینها شدم (آخه تصورم این بود که میام یک چند دقیقه ای می شینم و با استاد (*) حسابی گپ می زنم و ایشون هم حسابی راهنماییم می کنه...ولی زهی خیال باطل...به قول استاد فرهمند که وقتی بهش گفتم کلاستون رو نوی آمفی تئاتر بذارید بهم گفت مثله اینکه شما از اروپا اومدی!!) و به امضای فرم پروژه ام هم راضی بودم...
بلاخره رفتیم تو دفتر استاد(*) و پرسیدم...نه نپرسیدم...گفت فعلا کامپیوترم هنگ کرده(من تو دلم گفتم :خب به من چه!) ... من ساعت 5 تا 6 به کار گروه کامپیوتر رسیدگی می کنم برو بیرون (باز با خودم گفتم خب اشکالی نداره...استادی گفتند شاگردی گفتند... همه چیز قانونمند شده حتما،ولی ای کاش من رو به خاطره یک امضا تا 5 نگه نداره؛اصلا خب چرا روی در اتاقش ننوشته بود 5 به بعد بیاید که ما اینقدر الاف نشیم پس کار هنوز قانونمند نشده اون قدر هام که من فکر می کنم)...اکثر بچه ها مثل من و شاهین و حامد و محمد و بهنام و کلی از خانم ها کارشون در حد همین یک امضا بود...یک امضا برای معرفی به استاد جهت پروژه...حتی یکی از خانوم ها به منشیش گفت من از راه خیلی دور میام استاد (*) رو هم نمی خوام ببینم فقط این برگه رو بدید امضا کنن ...برگه رفت تو اتاق اما امضا نشده اومد بیرون باز...و آخر هم نشد که نشد...
همه رفتن خونه هاشون ...و فقط من و شاهین تصمیم گرفتیم سمج بازی در بیاریم و تا 5 بمونیم تا یک کاری رو حداقل جلو بندازیم،پس موندیم تا ساعت 4:30 ...در دانشگاه سپند رو راس 4 گفته بودند می بندند...پس رفتیم پیش (*) دفترشون نبودند ...5 دقیقه نشستیم تا ایشون پیداشون شد ... فرم پروژه شاهین رو گرفت و نگاهی کرد و یکباره آن را جر داد و چهار پنج بار پاره کرد ریزه ریز کرد...ما همه ترسیدیم...به شاهین کارد می زدی خونش در نمی اومد...همه مات و مبهوت مونده بودند و استاد (*) گفتند چرا اسمه استاد رو فقط نوشتی...اول من فکر کردم شاهین یادش رفته نام استاد رو همراه عبارت (جناب آقای) بنویسد و من به برگه مال خودم نگاه کردم و دیدم خوده برگه به صورت تایپ شده نوشته :
استاد ارجمند جناب آقای/سرکار خانم ................... من دوباره رفتم پیش استاد (*) و به این رفتار ایشون نسبت به دوستم اعتراض کردم ...یک نگاهی به برگه کرد و گفت :من به خاطره این برگه رو پاره کردم که عبارت (مهندس) را ننوشته...باید می نوشت (مهندس نوروزی) ناسلامتی از شریف فوق لیسانس گرفته (تو دلم خندیدم و ...گفتم بعد از این همه سال تلاش دوباره دوران عناوین و القاب شروع شد خب بابا نه نه ما همه مهندس و دکترن و تا به حال فکر نمی کردیم کسی عقده چنین چیزهایی رو داشته باشه...) بعد ادامه داد و گفت اصلا من مگه نگفتم ساعت 5 تا 6 روز های فرد بیاید الان ساعت 4:45 ...(روزهای فرد رو اولین بار بود می شنیدیم)خب ما هم گفتیم چشم... دیگه نمی رسیدم بریم خونه نماز بخونیم ...هر دو ساختمان آبان و سپند هم در حال تعطیل شدن بود پس رفتیم نمازمون رو خوندیم ...من برگه پروژه ام را دادم شاهین تا دوباره پر کنه چون عجله ای نداشتم البته این بار به صورت صحیح(همراه با عباراتی شبیه مهندس.سید.دکتر.ارباب.دوک.کنتس.و...) و ساعت 5:14 به طرف در آبان رفتیم ... همون وقت یکی داشت در حیاط رو قفل می کرد ...دویدیم و گفتیم قراره به کار گروه کامپیوتر از ساعت 5 تا 6 آقای مهندس دکتر حاجی (*) رسیدگی کنند شما چرا دارید در را می بندید...گفت خواب بودی خیره!!!ساعت کاری تا 4 و ایشون هم چند دقیقه پیش رفت دوباره به طرف ویلا دویدیم و مشاهده کردیم استاد گرانقدر همراه دو تن از دوستانشون دارند به سمت کریمخان می روند...شاهین می خواست برود و امضای برگه پروژه اش را بگیرد ولی من ممانعت کردم...و گفتم معلوم نیست با چه عکس العملی مواجه بشی...می خواستیم اس.ام.اس بزنیم به (*) که چرا شما که اینقدر قانونمند و سیستماتیک هستی تا ساعت 6 نموندی و دو نفر رو الاف کردید .
آیا من هم وقتی پس فردا کاره ای بشم اینطوری می شم؟
آیا ماجرا رو این جور برداشت کنم که این استاد با پاره کردن برگه ما به دلیل عدم درج کلمه مهندس قصد داشت به ما درس زندگی بدهد و یا ... ؟
آیا ایشون تحت کار و فشار زیاد بوده ؟ و همین باعثه این طور رفتار ها شده؟
آیا اگر به یک نفر دو تا یا چند تا کار واگذار کنیم و او همه را بی کیفیت انجام دهد ارزشش را دارد ؟ (که البته با حذف این عنصر از چرخه کاری همه می گویند چه آچار فرانسه پرکاری را از دست دادیم ...با یک حقوق جای ده نفر کار می کرد) دقیقا عینه این ماجرا توی شرکت خودمون رخ داد و ماجراها دارد...
آیا من بد رفتار کردم یا مودب نیستم ؟ آیا من خیلی حال به هم زنم که این جوری با من استادم رفتار کرد؟
آیا فقط من با این استاد مشکل دارم یا خیلی ها با من همدردند؟
وظیفه ما در قبال چنین مشکلاتی چیست؟
آیا بگم بی خیال ... ما که ترم آخریم ... رفتیم ... یا حتی روش عادی و روتین مملکتم یعنی پاچه خاری رو تو این یک سال پیش بگیرم ؟
(البته قاعدتا این روش بهتر جواب می ده،ولی حیف که با روحیه ام سازگار نیست و چوبش رو هم خیلی خوردم...)
آیا من هم اگر روزی مهندس یا دکتر بشم از بقیه توقع دارم حتما چنین لفظی را به کار ببرند و اگر کسی یادش رفت با او این چنین دفتار می کنم؟
آیا روزی می رسد که من این قدر نسبت به دیگران بی مسئولیت و بی تفاوت شوم؟
آیا روزی می رسد که من هم این قدر ساده دروغ بگویم؟ ولو به شاگردم و ولو به فرزندم و ولو به زیردستم؟
آیا استادم من را دوست دارد که با من چنین رفتار می کند؟ استادم من را دوست دارد...استادم من را احتمالا دوست دارد...شاید هم نه!
امیدوارم خدا قبل از اهدای هر نعمتی به من اول ظرفیتش رو بده...و اگر هم می بینه ندارم اصلا بهم نده...دستش هم درد نکنه
خدا تمامی مشکلات بندگانش رو ان شا ال.. حل کنه
به نظرم قبلا می گفتند علم بهتر است یا ثروت
اما امروز باید بپرسند علم بهتر است یا اخلاق ...و به بچه ها تو مدرسه بگویند موضوع انشاشون باشه :
آیا کوله بار بسیاری از علم بهتر است یا یک ذره شعور و اخلاق ... مساله این است
داستان مرد پرهزگاری را به یاد بیاورید که پیامبر او را خاک کرد و همه گفتند او به بهشت می رود ولی پیامبر گفت او استخوان هایش در حال خورد شدن است چون نسبت به اطرافیانش مخصوصا خانواده اش رفتار شایسته ای نداشته...
دوست دارم قضاوت های شما رو هم بدونم...آیا من تنها این طور فکر می کنم؟آیا من در اشتباهم؟
لطفا راهکارهای خودتون رو ارائه کنید که واقعا باید چه کنیم؟ سکوت یا عکس العمل؟ فدا کرد بی اخلاقی در ازای داشتن استادی نسبتا قوی از لحاظ علمی ... استادی که الحق پرکار است ... و در بسیاری موارد هم کار راه انداز... و خیلی از مشکلات ما رو تو مدتی که تشریف اوردن به مرکز تهران حل کردند...مرتب شدن برنامه کلاسی و ...
نکات آموزنده بحث :
1) استاد (*) وقتی فرم را پاره کردند ،خورده ها رو پرت نکردند و تو دستشون نگه داشتند...این یعنی شهر ما خان ما
آخه من همش چشمم دنبال این بود ببینم خرده کاغذ ها آخرش تو صورت شاهین پرت می شه یا نه ...
2)یادتون باشه همیشه حتی در زمانه ای که مجلس قانون تصویب کرده که از به کار بردن عناوین و القاب در سازمانهای دولتی خودداری کنیدو در زمانه ای که به نظرمون عصر شکوفایی شعور بشریت است هنوز خیلی ها براشون این مدل پاچه خواری ها(که احتمالا خودشون اسمش رو می ذارن احترام دوبل به استاد)خیلی مهمه...یادش بخیر رفته بودیم سازمان ثبت استان تهران...و یکی از معاونین به ما گیر می داد چرا سیستم اتوماسیون اداری شما موقع ارجاع نامه به ریاست کل پشت اسم طرف که خودکار از دیتابیس می اومد عناوین رییس درج نمی کنه ...او نامه تولیدی از سیستم ما رو پرینت می گرفت با دست دکتر و مهندسش رو اضافه می کرد و بعد دوباره می داد ماشین نویس بیچاره اش (یک دختر کوچولو که حیوونکی هی مجبور بود حرف زور بشنوه)اون را تایپ کند...خلاصه ادب و احترام به استاد یک طرف ،ارضای احساسات خودکم بینانه انها یک طرف دیگه ...شاید ما هم اگه تو یک خانواده غیر فرهنگی بودیم که کلا یکدونه دکتر از توش دراومده بود همین جوری می شدیم ... شاید اونها هم استیدشون اینقدر حالشون رو گرفتند که حالا می خواهند ما رو با این رفتار ها خورد کنند و از نو بسازند...(یعنی تاثیر خوبی رومون داره)
3) پاچه خواری رو در تمام عرصه های زندگی به کار گیرید و مثله من کله خراب نباشید ...و قد بازی در نیارید...برای آموزش های بیش تر به ام.دی.ای مراجعه کنید...می گم مرتضی تو فرهنگسرای آی.تی دراین خصوص کلاس نمی ذارن راستی؟؟؟من احتیاج دارم
خلاصه :
نحوه پرکردن صحیح برگه معرفی به استاد جهت پروژه:
استاد ارجمند جناب آقای/سرکار خانم ( حاجی .دکتر مهندس. سید پروفسور. آیت الله .سپهبد ) فلانی
بلاخره ما باید از روی همون برگه روی دره اتاق استاد (*) که فقط اسم و ایمیل چندتا از استاد ها هست بفهمیم طرف مهندسه یا دکتر ...آیا تحصیلات حوزوی هم داشته یا نه...آیا تحصیلات نظامی داشته یا نه؟
88/11/6
9:7 ع
خسته نباشید
خب امتحانات هم که به خوبی تموم شد...آره...خیلی خوب بود..حالا گیر ندین
هر چی بود گذشت ...این شاهین که هنوز داره حساب می کنه اگه اون
یکدونه تست رو می زد چه ها می شد...مهندس کامپیوتر همینه دیگه....
پیام نوری ها از خواب زمستونی بیدار می شوند و به کوه می روند
برنامه کوهنوردی توچال
پنجشنبه این هفته 8/11/88
ساعت هشت و نیم صبح
جلوی گیت ورودی توچال بعد از پارکینگ
از تمام پیام نوری ها می خواهیم با حضور ؟ خود محفل ما را در
کوهستان های سرد توچال گرما ببخشند
برنامه پیش بینی شده:
اون چیزی که برام جالب بود این بود که الان که در تعطیلات بین دو ترم هستیم ... توی یک روز تقریبا تعطیل...وقتی به حدود 45 نفر از 3 روز قبل اس.ام.اس زدیم که بیایند ... بلافاصله همه جواب منفی می دهند...یکی ماشینش خرابه...یکی خودش خرابه و سرما خورده ... یکی چاقه بالا نمی تونه بیاد ...یکی پاش داره کنده می شه...یکی امتحان از.سیستم داره...چهار نفر هم پرسیدند: ( شما؟ )
فکر کنم ما حتی در خوش گذروندن هم تنبلی می کنیم...به قول یک بزرگی اون چیزی که ما بلد نیستیم اینه که چه طور تفریح کنیم و از زندگی لذت ببریم ... خودم از شما بدتر...
.
1-... 2- .... 3-.... 4-......5-
اگه سوالی دارید بپرسید....تنبلی هم نکنید و بیاید...خیر سرمون سال چهارمی شدیم !