87/7/20
8:27 ع
ای خواجه حافظ شیرازی، امروز روز تو! می خوام از تو بنویسم … پس خودت بهم بگو که چی بنویسم …
روحت شاد (الهم صل علی محمد و آل محمد)
نیت کردم و حافظ دیوانه فالم را گرفت … (این غزل انتخاب من نیست، انتخاب خودِ خود حافظ بود)
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
جان بر لبست و حسرت در دل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید
گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان
هر جا که نام حافظ در انجمن برآید
یه امشب رو سری به حافظ بزنید …
اگه نیت کردین، فالی گرفتید و دوست داشتین به ما هم بگید که حافظ، امشب با شما چطور حرف زد…
بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سرتاپای حافظ را چرا در زر نمی گیرد
87/7/19
12:47 ص
2 شب قبل ...
ساعت 8-7:30 شب ...
سر چهار راه (تقاطع کریم خان – حافظ) ...
در همین حوالی .. توی همین شهر شلوغ ...
خیلی بی سر و صدا اتفاق افتاد ...
یه دیدار به یاد موندنی ...
و نگاهی که شاید نشه فراموشش کرد ...
بازم یه داستان طولانی .. و یه حقیقت دیگه که خیلی راحت از کنارش می گذریم و مثل خیلی از حقایق تلخ زندگی اینم واسمون به شدت عادی شده ...
شاید ارزش خوندن رو داشته باشه ...