سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
1 2 3 >

88/11/26
2:18 ع

اخلاقیات در میان کفار ...

 

این عکسه یک مرد ژاپنی درحال عذرخواهی از مردم است که در مقابل چشم خبرنگاران سرش را پایین انداخته و خم شده ... و یکی نداند فکر می کند چه گناه بزرگی مرتکب شده...

حالا آیا می دانید این مرد ژاپنی که تا کمر خم شده و در مقابل رسانه های گروهی در حال عذرخواهی است، کیست؟

یکم نگاهش کنید ... نه ،جومونگ نیست ...ژنرال هموسو...نه اون هم نیست...بابای یانگوم هم نیست...ارباب یونتاوال هم نیست...خب ولش کنید خودم بهتون می گم کیه !!!

 

این شخص کسی نیست جز آکایو تویودا رییس شرکت تویوتا... غول صنعت خودرو سازی دنیا       ! 

 

یودوتا روز جمعه در کنفرانس خبری شرکتش با تعظیم در برابر دوربین رسانه‌ها در ژاپن، از مشتریان به خاطر نقص فنی خودروهای تویوتا در پدال گاز عذرخواهی کرد. این اولین باری نیست که می شنویم یک مهندس و یا یک مسئول ژاپنی به خاطره تاخیر در پروژه یا یک نقص فنی در کارش که شاید اصلا قابل پیش بینی هم نبوده کلی ناراحت شده و از دیگران عذرخواهی می کند ... این حرکت را با رفتار مدیران ایران خودرو خودمان مقایسه کنید!  

 

خیلی هم خوب کارکردیم ماشین ها هم همه توپ و عالی هستند ...

             و نقص فنی همه جا هست و چهارده ساعت میتونه

            براتون آمار و ارقام از نقص های فنی تو سایر کمپانی ها بخونه به جای

             اینکه یک کلمه بگه ببخشید و سعی کنه کارش رو درست

             کنه

 

 

اصلا با خود رفتار ملتمان مقایسه کنیم ...چه کاره ای باشد و چه نباشد ...کارمند و پلیس و گارسن و استاد و نانوا و بقال و بنا و مدیر  ... که نه تنها هیچ کس از کسی در برابر اشتباهاتش عذر خواهی نمی کند بلکه همیشه یک چیزی هم بدهکار می شویم ... و همیشه برنده کسی است که دست پیش را بگیرد تا پس نیفته ... مثلا وقتی دو تا ماشین به هم می خوره هر کی زودتر ترمز دستی رو بکشه بیاد پایین و فحش رو به طرف مقابل بکشهخ برنده است ... یا مثلا وقتی یک کاری رو خراب می کنی قبل از همه سر و صدا راه بندازی و یک چیزه دیگه گیر بدی

 

 چه می شود این آقایه تو عکسه بالا که یک ملت نامسلمان است  این قدر با شعور می شود و ما با این همه ادعا  آن وقت این طوری ...

تو زندگی روزمره تان که نگاه می کنید سراسر از این اتفاقات است که شاید بد نباشد یک خاطره باز از خودم در کنم :

Smileyنمی دونم چرا جدیدا این قدر خاطره تعریف می کنم و یکم هم قر قرو شدم...

ترم پیش من  مجبور بودم جمعه شب ها با آژانس یک جایی بروم و برگردم و هر بار ما یک داستانی با این آقایون آژانسی داشتیم:

 

دفعه اول : آدرس را دادم به راننده و او گفت بلدم بدون اینکه یک نگاهی رو نقشه بکنه حرکت کرد... ولی بلد نبود و دو بار دو تا خروجی رو اشتباهی رفت و موقع پیاده شدن آن هم با کلی تاخیر ...به جای اینکه من شاکی باشم که کلی دیر رسیدم  کرایه مسیر که 3000 تومان بود را گفت 5000 تومان.گفتم آخه چرا؟گفت چون مسیر شما دو تا مسیر حساب می شه...گفتم آگه قبل از حرکت یک نگاهی به نقشه می انداختی و اگر حواست رو جمع می کردی خب اشتباه نمی رفتی که ما رو هم اینقدر معطل کنی... .

 

دفعه دوم : راننده گفت کرایه مسیر 4000 تومانه...گفتم باشه رسید بده چون من باید پولش رو از کس دیگری بگیرم ...گفت نیاوردم ...گفتم زنگ می زنم از مسئولتون کرایه رو می پرسم...زنگ زدم و گفت نرخ کرایه همون 3000 تومانه و بیشتر ندهید...راننده به جای عذرخواهی از دزدی ای که می خواست بکنه...شروع کرد فحش دادن به احمدی نژاد که سهمیه ها رو فلان کرده و بیسار کرده...و در آخر هم عذر خواهی که نکرد هیچ با خنده به من گفت : 1000 تومان این طرف اون طرف نه من رو پولدار می کنه نه تو را گدا...با خودم گفتم بنازم به این همه رو

 

دفعه سوم : راننده ماشینش خراب شد و به من گفت برو هل بده...هل دادم و کلی کثیف شدم...نه تنها بابت خرابی ماشینش عذرخواهی نکرد که ما رو کلی الف کرد...نه تنها بابت هل دادنم تشکر نکرد...برگشت گفت چرا موقع هل دادن کیفت رو هم با خودت از تو ماشین بردی ترسیدی گازش رو بگیرم برم بدزدمش آره؟...تو دلم گفتم پس چی؟

 

دفعه چهارم : راننده مثل آدم های مست رانندگی می کرد و داشت من رو که طرف کمک راننده نشسته بودم به کشتن می داد همش به سمت راست مایل می شد و دو بار چون دنده عوض نمی کرد خاموش کرد ...آخر سر هم خورد به گارد ریل کنار بزرگراه ... دفعه بعد وقتی این موضوع رو به دفتر آژانس گزارش کردم باز یک کلمه نه از من تشکر کردن نه عذرخواهی و فقط گفتن این بیچاره بیماری روحی داره و بعضی وقت ها که غرص زیاد می خوره این جوری می شه شما سخت نگیر...گفتم : خدا همه را شفا بده ولی جان بقیه که بازیچه نیست

 

نکات آموزنده داستان :

 الف) به سه نکته زیر هنگام سوار شدن به تاکسی تلفنی دقت کنید که نتیجه 20 30 بار آژانس سواریمه :

1- وقتی زنگ می زنید تاکسی سفارش بدهید حتما درخواست کنید براتون راننده قبض یا فاکتور یا رسید بیاره حتی اگر قرار نیست پولش رو از جایی بگیرید چون اینطوری نمی تونه هر چی راننده دلش خواست بگیره و شما با این مدرک می تونید اگر زیاد گرفت به دفتر آژانس شکایت کنید

2- همیشه آدرس مقصد رو روی کاغذ بنویسید و به راننده بدهید و هیچ راهنمایی هم نکنید حتی اگر مقصد را بلد هستید چون وقتی اشتباه می ره می گه من یک مسیر دیگه بلد بودم و دردسر می شه

3- حتی اگر خانم نیستید باز صندلی عقب بنشینید ...چون امنیت جانی بیشتری دارید

 

 

ب) درس اخلاقی : بعضی ها اصلا چیزی در مورد عذرخواهی نمی دونند و این حرکت رو نوعی خوار شدن می دونند که اصلا این طور نیست...در ثانی شاید بقیه رو نشه درست کرد ولی خودمون رو که می تونیم درست کنیم که شاید بقیه از ما یاد بگیرن ... یاد بگیریم اشتباهات خود را بپذیریم و بابت آن عذرخواهی کنیم هیچ وقت اشتباهات بقیه موجب دور شدن ما اخلاقیات خوبمان نشه ... چند وقت پیش یک شرکت خصوصی که من خسارت زده بود و خودش هم قبول داشت دلیل جالبی برای عدم پرداخت خسارت داشت و می گفت چون من امروز پرواز داشتم و هواپیمایی خسارت تاخیر رو به من نمی ده من هم خسارت شما رو نمی دهم...جالبه نه؟! پس تا برنامه بعد

تازه این هایی که گفتم قرزدن نیست اسمش ...اسمش یک چیزه دیگس که فعلا نمی گم

 

 

 

خب جاداره   وفات پیامبر و شهادت امام رضا    رو هم تسلیت بگم  ... !

و تمام شدن ماه صفر   و   ولنتاین  و   شروع ترم جدید    رو هم تبریک !


 


  

88/11/20
9:40 ع

 

علم بهتر است یا اخلاق !

 

استادم من را دوست دارد

شاید مرا دوست دارد 

استادم من را دوست ندارد...استادم من را دوست ندارد...

 

فقط یکم دیگه تا فارغ التحصیلی مونده...

آخه چه مهمه دوست داشته باشه یا نه ...

 

مهم لذت علم اندوزی بود که ما بردیم احتمالا...

 

نمی دونم از کجا شروع کنم ،اصلا بنویسم یا ننویسم...ولی می نویسم ...می خوام براتون یک داستان  تعریف کنم ، داستان خودم و شاهین که امروز از ساعت 8 صبح تا 7:30 شب به خاطره یک امضا برگه کارآموزی و پروژه مون معطل جناب (*) شدیم و آخر هم امضا نشد ...و این ماجرای مسخره  اولین خاطره ما  از ساختمان آبان را رقم زد ... این داستان را بدون در نظر گرفتن هیچ پیش فرضی از شخصی بخوانید و اول قضاوت کنید بعد تحلیل کنید و بعد درسی بشه برایه آینده خودمون که اگر به نظرتون این رفتارها ناپسند می اد این طور نباشیم و نشیم

 

 

پشت در استاد (*) در طبقه هفتم سپند نوشته بود که من سه شنبه ها در ساختمان آبان جوابگوی کار های شما هستم ... خب ما هم امروز سه شنبه 20/08/88 ساعت 8 صبح رفتیم دانشگاه تا با شاهین در مورد انتخاب واحد و پروژه و ...هم مشورت کنیم و هم از هر کی می تونیم اطلاعات کسب کنیم ... هزار و یک سوال که شاید کلا بعد از پرسیدن از دو تا کارشناس آموزش و شونصد بار شوت شدن بین این دوستان  و آموزش و برنامه ریزی به یکیش تقریبا یک جواب درست و حسابی دادند و هزار تاش موند...

 

 

ساهت 9:30 رفتیم  پیش استاد (*) و متوجه شدیم ایشون با حفظ سمت قبلی یعنی مدیر گروه کامپیوتر مرکز تهران به رییس کل دانشکده فنی هم منصوب شدند(نمی دونم باید خوشحال باشیم و تبریک بگیم یا گریه کنیم و تسلیت بگیم) و حالا یک منشی هم دارند و ملاقات باهاشون سخت تر از قبل هم شده ... چند تا از بچه ها که قبل از ما تو نوبت بودند گفتند امروز از اون روز هایی است که  ایشون باز  خیلی عصبانی  هستند و حال و حوصله ندارند...(البته من اون روی سکه ایشون رو هم دیدم ولی خیلی کم)خب من بیخیال پرسیدن سولات متعدد خودم در مورد اینکه چه رشته ای برم و چیکار کنم  و اینها شدم (آخه تصورم این بود که میام یک چند دقیقه ای می شینم و با استاد (*) حسابی گپ می زنم و ایشون هم حسابی راهنماییم می کنه...ولی زهی خیال باطل...به قول استاد فرهمند که وقتی بهش گفتم کلاستون رو نوی آمفی تئاتر بذارید بهم گفت مثله اینکه شما از اروپا اومدی!!) و به امضای فرم پروژه ام هم راضی بودم...

 

 

بلاخره رفتیم تو دفتر استاد(*) و پرسیدم...نه نپرسیدم...گفت فعلا کامپیوترم هنگ کرده(من تو دلم گفتم :خب به من چه!) ... من ساعت 5 تا 6 به کار گروه کامپیوتر رسیدگی می کنم برو بیرون (باز با خودم گفتم خب اشکالی نداره...استادی گفتند شاگردی گفتند... همه چیز قانونمند شده حتما،ولی ای کاش من رو به خاطره یک امضا تا 5 نگه نداره؛اصلا خب چرا روی در اتاقش ننوشته بود 5 به بعد بیاید که ما اینقدر الاف نشیم پس کار هنوز قانونمند نشده اون قدر هام که من فکر می کنم)...اکثر بچه ها مثل من و شاهین و حامد و محمد و بهنام و کلی از خانم ها کارشون در حد همین یک امضا بود...یک امضا برای معرفی به استاد جهت پروژه...حتی یکی از خانوم ها به منشیش گفت من از راه خیلی دور میام استاد (*) رو هم نمی خوام ببینم فقط این برگه رو بدید امضا کنن ...برگه رفت تو اتاق اما امضا نشده اومد بیرون باز...و آخر هم  نشد که نشد...

 

 

همه رفتن خونه هاشون ...و فقط من و شاهین تصمیم گرفتیم سمج بازی در بیاریم و  تا 5 بمونیم تا یک کاری رو حداقل جلو بندازیم،پس موندیم تا ساعت 4:30 ...در دانشگاه سپند رو راس 4 گفته بودند می بندند...پس رفتیم پیش (*) دفترشون نبودند ...5 دقیقه نشستیم تا ایشون پیداشون شد ... فرم پروژه شاهین رو گرفت و نگاهی کرد و  یکباره آن را جر داد و چهار پنج بار پاره کرد ریزه ریز کرد...ما همه ترسیدیم...به شاهین کارد می زدی خونش در نمی اومد...همه مات و مبهوت مونده بودند و استاد (*) گفتند چرا اسمه استاد رو فقط نوشتی...اول من فکر کردم شاهین یادش رفته نام استاد رو همراه عبارت  (جناب آقای) بنویسد و من به برگه مال خودم نگاه کردم و دیدم خوده برگه به صورت تایپ شده نوشته :

استاد ارجمند جناب آقای/سرکار خانم ................... من دوباره رفتم پیش استاد (*) و به این رفتار ایشون نسبت به دوستم اعتراض کردم ...یک نگاهی به برگه کرد و گفت :من به خاطره این برگه رو پاره کردم که عبارت (مهندس) را ننوشته...باید می نوشت (مهندس نوروزی) ناسلامتی از شریف فوق لیسانس گرفته (تو دلم خندیدم و ...گفتم بعد از این همه سال تلاش دوباره دوران عناوین و القاب شروع شد خب بابا  نه نه ما همه مهندس و دکترن و تا به حال فکر نمی کردیم کسی عقده چنین چیزهایی رو داشته باشه...) بعد ادامه داد و گفت اصلا من مگه نگفتم ساعت 5 تا 6 روز های فرد بیاید الان ساعت 4:45 ...(روزهای فرد رو اولین بار بود می شنیدیم)خب ما هم گفتیم چشم... دیگه نمی رسیدم بریم خونه نماز بخونیم ...هر دو ساختمان آبان و سپند هم در حال تعطیل شدن بود پس رفتیم نمازمون رو خوندیم ...من برگه پروژه ام را دادم شاهین تا دوباره پر کنه چون عجله ای نداشتم البته این بار به صورت صحیح(همراه با عباراتی شبیه مهندس.سید.دکتر.ارباب.دوک.کنتس.و...) و ساعت 5:14 به طرف در آبان رفتیم ... همون وقت یکی داشت در حیاط رو قفل می کرد ...دویدیم  و گفتیم قراره به کار گروه کامپیوتر از ساعت 5 تا 6 آقای مهندس دکتر حاجی  (*) رسیدگی کنند شما چرا دارید در را می بندید...گفت خواب بودی خیره!!!ساعت کاری تا 4 و ایشون هم چند دقیقه پیش رفت دوباره به طرف ویلا دویدیم و مشاهده کردیم استاد گرانقدر همراه دو تن از دوستانشون دارند به سمت کریمخان می روند...شاهین می خواست برود و امضای برگه پروژه اش را بگیرد ولی من ممانعت کردم...و گفتم معلوم نیست با چه عکس العملی مواجه بشی...می خواستیم اس.ام.اس بزنیم به (*) که چرا شما که اینقدر قانونمند و سیستماتیک هستی تا ساعت 6 نموندی و دو نفر رو الاف کردید .

 

 

آیا من هم وقتی پس فردا کاره ای بشم اینطوری می شم؟

آیا ماجرا رو این جور برداشت کنم که این استاد با پاره کردن برگه ما به دلیل عدم درج کلمه مهندس قصد داشت به ما درس زندگی بدهد و یا ... ؟

آیا ایشون تحت کار و فشار زیاد بوده ؟ و همین باعثه این طور رفتار ها شده؟

آیا اگر به یک نفر دو تا یا چند تا کار واگذار کنیم و او همه را بی کیفیت انجام دهد ارزشش را دارد ؟ (که البته با حذف این عنصر از چرخه کاری همه می گویند چه آچار فرانسه پرکاری را از دست دادیم ...با یک حقوق جای ده نفر کار می کرد) دقیقا عینه این ماجرا توی شرکت خودمون رخ داد و ماجراها دارد...

آیا من بد رفتار کردم یا مودب نیستم ؟ آیا من خیلی حال به هم زنم که این جوری با من استادم رفتار کرد؟

آیا فقط من با این استاد مشکل دارم یا خیلی ها با من همدردند؟

وظیفه ما در قبال چنین مشکلاتی چیست؟

آیا بگم بی خیال ... ما که ترم آخریم ... رفتیم ... یا حتی روش عادی و روتین مملکتم یعنی پاچه خاری رو تو این یک سال پیش بگیرم ؟

(البته قاعدتا این روش بهتر جواب می ده،ولی حیف که با روحیه ام سازگار نیست و چوبش رو هم خیلی خوردم...)

آیا من هم اگر روزی مهندس یا دکتر بشم از بقیه توقع دارم حتما چنین لفظی را به کار ببرند و اگر کسی یادش رفت با او این چنین دفتار می کنم؟

آیا روزی می رسد که من این قدر نسبت به دیگران بی مسئولیت و بی تفاوت شوم؟

آیا روزی می رسد که من هم این قدر ساده دروغ بگویم؟ ولو به شاگردم و ولو به فرزندم و ولو به زیردستم؟

آیا استادم من را دوست دارد که با من چنین رفتار می کند؟ استادم من را دوست دارد...استادم من را  احتمالا  دوست دارد...شاید هم نه!

امیدوارم خدا قبل از اهدای هر نعمتی به من اول ظرفیتش رو بده...و اگر هم می بینه ندارم اصلا بهم نده...دستش هم درد نکنه

خدا تمامی مشکلات بندگانش رو ان شا ال.. حل کنه

 

به نظرم قبلا می گفتند علم بهتر است یا ثروت

اما امروز باید بپرسند علم بهتر است یا اخلاق ...و به بچه ها تو مدرسه بگویند موضوع انشاشون باشه :

آیا کوله بار بسیاری از علم بهتر است یا یک ذره شعور و اخلاق ... مساله این است

 داستان مرد پرهزگاری را به یاد بیاورید که پیامبر او را خاک کرد و همه گفتند او به بهشت می رود ولی پیامبر گفت او استخوان هایش در حال خورد شدن است چون نسبت به اطرافیانش مخصوصا خانواده اش رفتار شایسته ای نداشته...

 

دوست دارم قضاوت های شما رو هم بدونم...آیا من تنها این طور فکر می کنم؟آیا من در اشتباهم؟

 لطفا راهکارهای خودتون رو ارائه کنید که واقعا باید چه کنیم؟ سکوت یا عکس العمل؟ فدا کرد بی اخلاقی در ازای داشتن استادی نسبتا قوی از لحاظ علمی ... استادی که الحق پرکار است ... و در بسیاری موارد هم کار راه انداز... و خیلی از مشکلات ما رو تو مدتی که تشریف اوردن به مرکز تهران حل کردند...مرتب شدن برنامه کلاسی و ...

 

 

 نکات آموزنده بحث :

1) استاد (*) وقتی فرم را پاره کردند ،خورده ها رو پرت نکردند و تو دستشون نگه داشتند...این یعنی شهر ما خان ما

آخه من همش چشمم دنبال این بود ببینم خرده کاغذ ها آخرش تو صورت شاهین پرت می شه یا نه ...

 

2)یادتون باشه همیشه حتی در زمانه ای که مجلس قانون تصویب کرده که از به کار بردن عناوین و القاب در سازمانهای دولتی خودداری کنیدو در زمانه ای که به نظرمون عصر شکوفایی شعور بشریت است هنوز خیلی ها براشون این مدل پاچه خواری ها(که احتمالا خودشون اسمش رو می ذارن احترام دوبل به استاد)خیلی مهمه...یادش بخیر رفته بودیم سازمان ثبت استان تهران...و یکی از معاونین به ما گیر می داد چرا سیستم اتوماسیون اداری شما موقع ارجاع نامه به ریاست کل پشت اسم طرف که خودکار از دیتابیس می اومد عناوین رییس درج نمی کنه ...او نامه تولیدی از سیستم ما رو پرینت می گرفت با دست دکتر و مهندسش رو اضافه می کرد و بعد دوباره می داد ماشین نویس بیچاره اش (یک دختر کوچولو که حیوونکی هی مجبور بود حرف زور بشنوه)اون را تایپ کند...خلاصه ادب و احترام به استاد یک طرف ،ارضای احساسات خودکم بینانه انها یک طرف دیگه ...شاید ما هم اگه تو یک خانواده غیر فرهنگی بودیم که کلا یکدونه دکتر از توش دراومده بود همین جوری می شدیم ... شاید اونها هم استیدشون اینقدر حالشون رو گرفتند که حالا می خواهند ما رو با این رفتار ها خورد کنند و از نو بسازند...(یعنی تاثیر خوبی رومون داره)

3) پاچه خواری رو در تمام عرصه های زندگی به کار گیرید و مثله من کله خراب نباشید ...و قد بازی در نیارید...برای آموزش های بیش تر به ام.دی.ای مراجعه کنید...می گم مرتضی تو فرهنگسرای آی.تی دراین خصوص کلاس نمی ذارن راستی؟؟؟من احتیاج دارم

 

خلاصه :

نحوه پرکردن صحیح برگه معرفی به استاد جهت پروژه:

استاد ارجمند جناب آقای/سرکار خانم    (  حاجی .دکتر مهندس. سید  پروفسور. آیت الله .سپهبد ) فلانی

بلاخره ما باید از روی همون برگه روی دره اتاق استاد (*) که فقط اسم و ایمیل چندتا از استاد ها هست بفهمیم طرف مهندسه یا دکتر ...آیا تحصیلات حوزوی هم داشته یا نه...آیا تحصیلات نظامی داشته یا نه؟

 

 

 

 


  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
Brave Heart[0]
 

این یه وبلاگ گروهیه که متعلق بچه های کامپیوتر واحد تهران میباشد.


لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
لینک‌های روزانه
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
موسیقی


ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ